Last Updated on: 3rd جولای 2022, 12:20 ب.ظ

یک روز با هفت‌هزار سالگان

ب. بی نیاز (داریوش) 

در واقع این نوشته را برای دوستم حمید مهدی پور، مسئول نشر فروغ، فرستاده بودم. 

حمید عزیز،

دیروز کتاب «یک روز با هفت هزار سالگان» خانم رعنا سلیمانی را خواندم و بسیار لذت بردم: داستانی ساده در فُرم ولی چندلایه و تودرتو در ساختار.

من متأسفانه در روز کتابخوانی در کلن نیستیم و نمی‌توانم از این فرصت خوب استفاده کنم. می‌خواستم دقیق‌تر درباره این کتاب خوب بنویسم ولی شوربختانه دوباره برای وظایف کاری‌ام دو هفته‌ای گرفتار خواهم بود. با این وجود لازم دیدم که چند اشاره کوتاه به داستان بکنم.

****************************************************

داستان از هفت صبح شروع می‌شود و تا 10 شب ادامه می‌یابد: یک روز کاری یک زن زحمتکش که به عنوان پرستار سیار سالمندانی که هنوز در خانه‌های خود زندگی می‌کنند مشغول کار است. عنوان کتاب عالی است و نویسنده بدون رودربایستی از همان آغاز نظرش را در مورد سالمندی و از کار افتادگی انسان‌ها بیان کرده است: مردگان متحرک!  

ساختار زمانی

زمان رویدادهای داستان یک روز کاری یا چند ساعت است. این زمان تقریباً با زمان خواندن کتاب یکی است. به قول آلمانی‌ها زمان روایت (erzählte Zeit) و زمان بیان داستان (Erzählzeit) که همان زمان خواندن باشد بر هم منطبق‌اند. نویسنده در این جا مجبور نشده که زمان را مانند ارکادوئن باز و بسته کند، به اصطلاح آن را با پرش‌های زمانی فشرده کند یا با دیالوگ‌های درونی آن را باز کند، به زبانی دیگر زمان رویدادها با زمان خواندن یکی است. طبعاً ما رُمان‌هایی داریم – هر چند کم- که زمان خواندنشان از زمان رویدادهای داستان بزرگ‌تر است به اصطلاح کِش دادن زمان. نمونۀ بارز چنین داستانی اولیس جمیز جویس است که یک روز (16 ژوئن 1904) را توصیف می‌کند و بیش از 1000 صفحه است. زمان خواندن این کتاب بیشتر از زمان رخدادهای داستان است. ولی خواندن این کتاب کار هر کس نیست. بسیاری از کتابخوانان حرفه‌ای آن را در دست گرفتند ولی نتوانستند آن را به پایان برسانند.

باری، هنر خانم سلیمانی این است که توانسته بدون پرداختن به روندهای ذهنی شخصیت‌های داستان- که در بیشتر مواقع خسته‌کننده می‌شوند- داستانی بنویسد که خواننده را تمام روز به همراه خودش مشغول کند.

دراماتیک داستان

منظورم از دراماتیک در اینجا «افت‌وخیز»ها و موج‌های داستان است که باید بتوانند خواننده را مانند یک مغناطیس بزرگ به سوی خود جذب کند و پیوسته تنور کنجکاوی او را گرم نگه دارد. زندگیِ تک تک سالمندانی که معصومه/آماندا از آن‌ها مراقبت می‌کند، مانند امواجی هستند که آرامش را از خواننده می‌گیرند و او را به دنبال خود می‌کشند. ولی این موج‌های دراماتیک با امواج دراماتیک دیگر از زندگی خود راوی (داستان‌سُرا) به خوبی با هم گره می‌خورند.

درون‌مایه داستان

درون‌مایه داستان چندلایه است. راوی زنی‌ست که چهل سالگی را پشت سر نهاده، او اگرچه انسانی تحقیرشده، آزاردیده و تا حدودی تلخ شده است ولی در عین حال زنی است که از لحاظ درونی بسیار قوی است و شوق زندگی دارد و تا آنجا که می‌تواند می‌خواهد از زندگی‌اش لذت ببرد. درون‌مایه داستان تنها نشان دادن بخشی از زندگی زنان در یک محیط پدرسالار نیست، داستان با ظرافت بسیار و بدون شعار و سر و صدا به مسایل روزمره زندگی کنونی انسان‌ها مانند رفتار مردان، استثمار کاری، از دست‌ دادن‌ها و جستجو برای پر کردن جای آن از دست‌رفته‌ها و … خلاصه این که انسان نمی‌تواند گذشته خود را پای سینه دیوار اعدام بگذارد و برای همیشه از آن خلاص شود. نه! گذشته و هویت در این جا به شکل بسیار زیبا و ساده‌ای با هم گره می‌خورند.

ولی یکی از درون‌مایه‌های اصلی این داستان «پیری» است. چهره پیری زشت و بی‌رحم است؛ نویسنده در این بخش بسیار موفق بوده، بدون این که بخواهد نتیجه خاصی به خواننده ارایه بدهد، داوری درباره پیری به خواننده واگذار می‌شود!

به علاقه‌مندان داستان پیشنهاد می‌کنم که حتماً این داستان را بخوانند زیرا هم از لحاظ ساختاری انتظارات یک رمان خوب را برآورده می‌کند و هم از لحاظ موضوعی.

داریوش بی‌نیاز/ هشتم می 2022