Last Updated on: 3rd جولای 2022, 12:16 ب.ظ
ب. بینیاز (داریوش)
به عنوان پیش سخن[1]
پیش از ورود به اصل موضوع میخواهم اندکی درباره «زمان» بگویم. از منظر علوم طبیعی ما چیزی به نام «زمان» نداریم، بلکه «مکان-زمان» (Raum-Zeit) داریم یعنی مکان همان زمان است و زمان هم یعنی مکان. برای پرهیز از تئوریهای پیچیده تلاش میکنم با یک نمونه این درک از زمان را – که اینشتاین آن را شناخت- روشن سازم.
فرض کنیم کسی با یک تیر و کمان در 50 متری هدف قرار دارد و از آنجا به هدف میزد. تیر برای رسیدن به هدف بگویم 5 ثانیه لازم داشت. حال اگر فاصلهمان را از هدف 100 متر کنیم، تیر در 10 ثانیه به آن برخورد خواهد کرد. بنابراین مکان [یعنی فاصله من از هدف] همان زمان نیز هست. به عبارتی دیگر، زمان یعنی حرکت یک چیز از یک نقطه به نقطه دیگر. پس زمان حرکت است و حرکت فقط با مکان یعنی ماده که دارای بُعد است تعریف میشود. باری، زمان فقط هنگامی معنا پیدا میکند که با مکان گره خورد باشد وگرنه زمان به تنهایی وجود ندارد و نمیتوان نه آن را در ذهن خود تصور کرد و نه میتوان آن را ترسیم کرد و نه میتوان آن را اندازهگیری کرد.
داستان بلند [رُمان]
تا رُمان به یک گونۀ ادبی مستقل با ویژگیهای خود رشد کند و به اصطلاح به «رُمان مُدرن» تبدیل شود اندکی طول کشید. داستانها تا پیش از شکلگیری رُمان تقریباً همگی به صورت نظم بودند و کمتر به شکل نثر. داستانهای پیش از رُمان اساساً «حماسه» (Epos) بودند و بیشترشان هم با نظم یا ابیات شعری بیان میشد. مثلاً «شاهنامه فردوسی» یکی از مشهورترین «حماسه»ها در جهان ادبیات است که به نظم نوشته شده است. پس اگر بخواهیم با نگاه نخست یک تفاوت میان رُمان و حماسه بگذاریم، میتوانیم بگوئیم که اولی به نثر است و دومی به نظم. پس از تشخیص این تفاوت فُرمی یا ظاهری این پرسش پیش میآید که پس چرا ما «شعر را با نثر یا به اصطلاح پرتقال را با سیب مقایسه میکنیم؟» چون هم حماسه و هم رُمان، هر دوی آنها در یک چیز مشترک هستند: هر دو برای ما داستان تعریف میکنند. و این داستانها هم از شخصیتها تشکیل میشوند و این شخصیتها هم رفتار دارند و هم گفتار. ولی مهم این است بدانیم که هم حماسه و هم رُمان هر دو داستانهای ساختگیای را برایمان میگویند که نویسنده آنها آفرینندهشان است.
با این که هم حماسه و هم رُمان، هر دو، داستانی را بازگو میکنند ولی تفاوتهای بنیادین میان این دو وجود دارد. شخصیتها در حماسهها تابع «مکان-زمان» نیستند از روز نخست تا آخرین روز [مرگشان] رفتار و گفتارشان همانی است که بودند، به اصطلاح دست روزگار تأثیری بر آنها نداشته و ندارد. به همین علت میگویند شخصیتهای حماسه از کیفیتِ استورهای برخوردارند که یا برای «خوبی» زاده شدند یا برای «بدی»؛ البته در مسیر زندگی حماسیشان هم دچار شک نمیشوند و اگر هم بشوند بلافاصله «به اصل خود» بازمیگردند. البته این بدان معنی نیست که حماسهها از هر گونه عناصر «رُمانی» تهی هستند، گهگاهی نیز ما رد پای این عناصر را در حماسهها مییابیم. ولی خط اصلی و غالب، «تغییرناپذیری» شخصیتهاست یعنی حذف عنصر تعیینکنندۀ «مکان-زمان».
نخستین رُمان مدرن، «دُن کیشوت» اثر سروانتس است. بخش نخست این کتاب در سال 1605 و بخش دوم در سال 1615 منتشر شد. این کتاب در ایران توسط محمد قاضی ترجمه شد. به نظر من این بهترین ترجمه محمد قاضی است. به خوانندگان توصیه میکنم اگر این کتاب را به فارسی نخواندند حتماً بخوانند. میتوانم بگویم محمد قاضی واقعاً سنگ تمام گذاشت [یادش گرامی باد!].
باری، نخستین رُمان مدرن جهان، عملاً یک شاهکار است که از یک سو عناصر حماسی-استورهای را به خدمت گرفته و از سوی دیگر خود نقدی است بر استوره؛ در اینجا سروانتس آفریننده یک شخصیت جهانی گردید: دُن کیشوت. شخصیت تراژدیکی که قربانی آیدهالیسم خود میشود.
نخستین رمان مدرن جهان نیز رد پای گذشته یعنی گونۀ ادبی حماسی را با خود یدک میکشید. با این که دست روزگار میخواهد شخصیت اصلی را تغییر بدهد و جامۀ استورهای-ایدهآلیستی را از تن قهرمان آن بدر کند ولی او حاضر به تغییر خود نیست و تا به آخر در توهم دانایی موروثی خود باقی میماند، و درست به همین دلیل به شخصیت نمونهوار جهانی نیز تبدیل شد.
این سنگِ بنا برای رُماننویسی در اروپا نقطۀ آغازی شد برای بسیاری از نویسندگان این جغرافیا. به تدریج رُمان مدرن تفاوتهای بنیادین خود را با ژانر یا گونه ادبی حماسه مشخص کرد. علت این تفاوتها اساساً ناشی از درک نویسندگان اروپایی از «مکان-زمان» بود که رشد علوم طبیعی و صنعت در اروپا مبنای آن را تشکیل میدهد. تغییر و دگرگونی به کیفیت اصلی زمان-مکان در اروپا تبدیل گردید و در رمان مُدرن هم بازتاب یافت. شخصیتهای رمانها پیوسته در محیط خود در حال تغییرند و این شخصیتهای سیال مبنای روح جوش و خروش رمانهای خوب گردید. رمان در واقع هیچ چیز نیست به جز آفرینش یک جهان ویژه توسط نویسنده، جهانی با شخصیتهای گوناگون که دارای رفتار و گفتار هستند. این جهان ساختگی نباید در بنیان و اساس خود با جهان واقعی تفاوت داشته باشد. ما در جهان واقعی همواره در حال تأثیرگرفتن و تأثیرگذاری بر محیط خود هستیم، پس از سه چهار دهه که از عُمرمان گذشت، میتوانیم بخشی از تغییراتی که کردیم را تشخیص بدهیم. از این رو، یکی از عناصر اصلی در رمان مدرن «تغییرات و دگرگونیهای شخصیتها»ست: یعنی رویدادها، روابط انسانی و رخدادهای دور و نزدیکِ روزگار، تأثیرات محسوسی بر شخصیتهای رمان – یعنی این جهان برساختۀ خالق آن- میگذارند و خواننده نیز به همراه شخصیتهای داستان تأثیر میپذیرد.
اگر چنین باشد پس باید بگوییم که «سیالیتِ شخصیتها»، یکی از ارکان اصلی رمان است. پس ضروری است که خواننده رُمان ببیند که این شخصیتهای در دیگ جوشان واقعیت چه اشکالی به خود میگیرند. به سخنی دیگر، هر گاه دیدیم که شخصیت یک رُمان در پایان همان باقی مانده که در آغاز بوده این نشانگر یک اشکال اساسی در داستانپردازی است و نشان میدهد که درکِ نویسنده از زمان نادرست است. به زمان به عنوان یک چیز انتزاعی یعنی بدون مکان مینگرد و به همین دلیل حرکت و تغییر عملاً حذف شدهاند.
البته در رُمان، گونههای (ژانرهای) گوناگون وجود دارد، از رُمانهای عشقی و اجتماعی تا رُمانهای جنایی و تاریخی. با این وجود، رمان، رمان باقی میماند یعنی «جهانی که توسط نویسنده آفریده شده». ولی این «جهان ساختگی» باید مختصاتِ این جهان واقعی را داشته باشد. انسانهایی که در این جهان واقعی زندگی میکنند مانند شما و من تأثیر میگیریم، و تأثیر میگذاریم، حرفهای قلمبه سلمبه میزنیم و در عین حال حرفهای بیسروپا، عصبانی و خوشحال میشویم و حتا گاهی از مرزهای اخلاقی خود عبور میکنیم، ولی یک چیز در همۀ ما مشترک است: ما چه بخواهیم و چه نخواهیم دگرگون میشویم، ما در حال «شدن» هستیم!
من با رُمانهایی برخورد کردهام که شخصیتِ اصلی [یا حتا همۀ شخصیتهای رُمان] از آغاز تا به آخر، یعنی طی یک زندگی دو سه دههای هیچ تغییری نکرده و همانگونه که پا به صحنه زندگی [منظور زندگی داستانی است] گذاشتند، همانگونه در پایان نیز باقی ماندهاند. البته باید بگویم که بسیاری از این رمانها خوانده نمیشوند یا خواننده پس از خواندن بخشی از آن ناامید و سرخورده کتاب را کنار میگذارد.
«زمان» در رُمان
برای فهم آسان زمان در رمان لازم است که ابتدا به دو مفهوم اشاره کنیم: زمان روایت و زمان روایتشده.
زمان روایت: مدت زمانی که برای خواندن یک داستان لازم است را زمان روایت میگویند. اگر داستان ما به شکل نمایشنامه بازنویسی شود و ما آن را اجرا کنیم، زمان اجرا همان زمان روایت است.
زمان روایت شده: هر داستانی یک دورۀ معین زمانی را در بر میگیرد. برای نمونه یک رمان که زندگیِ یک خانواده را طی سه نسل روایت میکند چیزی حدود 75 سال را در بر میگیرد. این 75 سال زمان روایت شده است که نویسنده آن را مثلاً در 600 برگ نگارش کرده است. زمان خواندن این 600 برگ، زمان روایت است که مثلاً 30 ساعت طول میکشد، یعنی ما 75 سال را با فشرده کردن زمان در طی 30 ساعت میخوانیم.
در اکثر رُمانها، همیشه زمان روایتشده از زمانِ روایت [زمان خواندن] بیشتر است. معمولاً این چنین است که وقتی زمانِ روایت از زمانِ روایتشده بیشتر شود، باب طبع هر خوانندۀ معمولی نیست و اکثراً کتاب را کنار میگذارند چون نویسنده بسیاری از روندهای ذهنی شخصیت داستان را توصیف میکند یا به رخدادهایی میپردازد که مستقیماً با کنشهای کنونی شخصیتهای داستان ربط ندارند. برجستهترین نمونه اولیس جمیز جویس است که نزدیک 600 صفحه دارد. این رمان فقط یک روز توصیف میکند: پنجشنبه 16 یونی 1940 در دابلین. یعنی زمان روایت و زمانِ روایت شده تقریباً بر هم منطبقاند [این 600 صفحه را میتوان در 24 ساعت خواند].
ولی در کنار این دو زمان بالایی ما با «زبان دستوری» رمان هم روبرو میشویم. معمولاً اکثر رُمانها در زمان گذشته ساده نوشته میشوند و مابقی زمانها [گذشته دور یا گذشته استمراری] تابع زمان اصلی رمان یعنی گذشته ساده میباشند. البته هستند رمانهایی که در زمان حال ساده نوشته شدهاند ولی این زمان برای رماننویسی به هر دلیلی نتوانست گسترش یابد.
تشخیص داستان از گزارش
بسیاری از داستانهای بلند [رمان] و داستانهای کوتاه در واقع یک «جهان نو با شخصیتهای سیال» نیستند بلکه اکثراً «گزارشی» از این یا آن رویداد، یا گزارشی از این یا آن ماجرا [ماجرای عشقی، ماجرای مهاجرت و تبعید، ماجرای شکست و …] است. در گزارش نیز شخصیتها سیال و دگرگونپذیر نیستند، آنها فقط در خدمتِ انتقال و رساندنِ حوادث و رویدادها به خواننده قرار میگیرند. یعنی خود رویدادها از ذاتِ دگرگونپذیری شخصیتها مهمترند و دستِ بالا را دارند. من به این دسته از «داستانها»، گزارشهای ادبی میگویم و نه «داستان». البته باید بگویم که تا کنون شخصاً گزارشهای ادبی نسبتاً خوبی خواندهام ولی باز هم نباید نام این «گزارش»ها را داستان نامید.
داستان، چه کوتاه و چه بلند، یک جهان است، جهان ساختگی که خالقِ آن نویسندهاش میباشد. هر چه داستان کوتاهتر باشد، نشان دادن سیالیتِ شخصیتها دشوارتر است. پس شگفتانگیز نیست که داستان خوب مانند سنگِ گهرباری نایابی میماند که یافتنش از الماس هم دشوارتر است.
پایان بخش یک / ادامه دارد
[1] داستان و زمان در داستان یکی از موضوعات محفل ادبی ما بود. این محفل ادبی تشکیل شده از ابراهیم محجوبی، اسد سیف، جمشید فاروقی، رضا بهزادی، محسن بنایی و من.