Last Updated on: 24th ژانویه 2025, 05:38 ب.ظ

نویسنده: آزاد عندلیبی

[برگرفته از شبکه های اجتماعی]

یکی از اتهاماتی که اصلاح‌طلبان و چپ‌های ارتدوکس و شرکا به کثیری از شهروندانِ ایران می‌زنند این است که «روشنفکرستیز» شده‌اند. در سال‌های اخیر تا دلتان بخواهد از این‌جور اتهاماتِ گل‌درشت جور کرده‌اند تا بی‌اعتمادی و ستیزِ آشکارشوندهٔ اکثریتِ شهروندان با خودشان را به حسابِ بی‌اطلاعی، نوستالژی‌زدگی، نبود حافظه تاریخی، روحیات فاشیستی و از این‌جور حرف‌ها بگذارند. این طرزِ رفتار دو درونمایه اصلی دارد: یکی اینکه اینها خودشان را مصداقِ تمام‌عیارِ «روشنفکر» تخیل می‌کنند و هر نقد و جدالی علیه خودشان را «ستیز با روشنفکران» به قلم می‌دهند؛ و دیگر اینکه آن شهروندان را – به‌رغمِ ظاهرسازیِ همیشگی‌شان‌ – توده ابلهِ جاهل و بی‌شکلی تصور می‌کنند که همه‌جوره می‌توان فریبشان داد و علیه هرکسی به‌خطشان کرد.

طوری حرف می‌زنند که انگار تأثیرِ یکی‌دو برنامه تلویزیونی و هیجاناتِ لحظه‌ای آن‌چنان مهیب و نیرومند بوده که به‌تنهایی میلیون‌ها شهروند را دچارِ ستیز با این پیامبرانِ حقیقت و آگاهی کرده. حاضر نیستند ذره‌ای با این واقعیتِ ساده مواجه شوند که «تجربه زیسته» چگونه توانسته شهروندان را دستخوشِ عمیق‌ترین تحولاتِ فکری و عاطفی کند و اراده‌ای در ایشان ایجاد کند که بتوانند نظمِ اجتماعی و سیاسی و، پیش از آن، نظمِ نمادین را دگرگون کنند. اساساً آن برنامه‌های تلویزیونی «پاسخی به تقاضا»ی این میلیون‌ها شهروند است و نمی‌تواند شعور و تشخیصِ بینندگان را کلاً تعطیل کند. در غیر این صورت، چهل سال تبلیغاتِ حکومتی و «روشنفکریِ» شبانه‌روزی و دائمی چنین شکست فاحشی نمی‌خورد.

ملموس‌تر حرف بزنیم:‌ واقعاً اکثریتِ جامعه از «روشنفکران» بیزار است؟ به‌سادگی بستگی دارد به اینکه چه کسانی را «روشنفکر» یا «روشنفکری» را چه بدانیم. همان‌طور که در ده ساله اخیر انحصارِ روایت از چنگِ رسانه‌ها و چهره‌های اصلاح‌طلب و چپ خارج شده، انحصارِ نام‌گذاری هم درهم شکسته است. این میلیون‌ها شهروند طیفی از چهره‌های اصلاح‌طلب و چپ را یا ز بیخ «روشنفکر» نمی‌دانند یا اگر بدانند، از ایده‌ها و سوابق و عملکردشان بیزار شده‌‌‌اند. شبکه‌های اجتماعی باعث شده که بتوانند بیزاری‌شان را بالاخره نشان بدهند.

مایلم ادعا کنم که ازقضا امروز ارتباط «روشنفکران» با جامعه بیش از همیشه است؛ روشنفکرانی که گوینده و نماینده ایده‌های لیبرال، ایران‌گرایانه، غرب‌گرایانه، آزادی‌خواهانه و کلاً ایده‌های غیرپنجاهفتی هستند، از مقبولیت و نفوذِ بی‌سابقه‌ای در جامعه برخوردار شده‌اند. هزاران خواننده و دنبال‌کننده پیگیر دارند و، تا اطلاع ثانوی، مادامی‌که دچارِ غرب‌ستیزی و ایران‌ستیزی و آزادی‌ستیزی نشده‌اند، این جای‌گاه را از دست نمی‌دهند. اگر چهره‌های روشنفکری را از موج اول و دومِ آن کسانی همچون آخوندزاده، کسروی، فروغی، تقی‌زاده، شاهرخ مسکوب، داریوش آشوری، عزت‌الله فولادوند، بهرام بیضایی، جلال متینی بدانیم، جز قدردانی و بزرگداشت نمی‌بینند. خلافش را می‌توانید ثابت کنید؟ بفرمایید!

احمد شاملو زمانی گفته بود: « آن‌که بیانی سحرانگیز و شنوندگانی مجذوب و بلندگویی پرتوان دارد، مسئول‌تر از جراحی است که دست به شکافتن جمجمه‌یی می‌زند. مسئولیت‌ناشناسی جراح، یک تن را می‌کُشد؛ مسئولیت‌ناشناسی روشنفکر، جامعه‌یی را.» این گفته او را می‌شود تلقیِ مسلطِ نویسندگان و تحصیلکردگانِ چپ و حتا میانه‌رو از پس از شهریورِ ۲۰ تا همین امروز از کنش و ماهیتِ «روشنفکری» و جایگاهش در جامعه ایران دانست: کسی که به‌واسطه بیانِ قوی و اثرگذارش قرار است جامعه را درمان کند و به سمتِ سعادت هدایت کند (بیخود نیست که غالبِ «روشنفکران» آن نسل‌ها یا شاعر بودند یا نویسنده). امروز همین جامعه احساس می‌کند که مداخله آن «روشنفکران» در جراحیِ انقلابیِ جامعه منجر به مرگِ تدریجی و ضجه و نقصِ عضو و بیماری و عقب‌ماندگیِ نیم‌قرنه چند نسل از ایرانیان شده است. از این مداخله مرگبار عصبانی‌ست، بیزار است، نفرت‌زده است، و خشم و بیزاری‌اش را به هزار زبان فریاد می‌زند.

حالا کسانی از همین «روشنفکران» بی‌اینکه خم به ابرو بیاورند و سهمِ خود را در آن جراحیِ مرگبار بپذیرند و عذر بخواهند و اقلاً ابزار و آلاتِ جراحی را کنار بگذارند و یک گوشه بنشینند و تماشا کنند، طلبکارانه مدعی‌اند که همچنان با همان روش‌ها (با حکومتِ شورایی و روزنه‌گشایی) شایسته جراحی‌اند و لازم است که جامعه مرگِ هرروزه تدریجی‌اش را نادیده بگیرد و از گل نازک‌تر به ایشان نگوید و باقیمانده بدنش را در کفِ باکفایتِ آنها قرار دهد تا خدای‌نکرده «فاشیست» و «روشنفکرستیز» و «نوستالژی‌زده» و «ناآگاه» و «لمپن» نامیده نشود. حیرت‌آور نیست؟ خشم‌انگیز نیست؟ پیداست که بخش‌های بزرگی از این جامعه تصمیم گرفته که به هر قیمتی، با هر نام و صفت و تعریفی، این جراحانِ مرگ‌آور را خلع‌ید کند و اگر مقاومت کردند خلعِ حیثیت کند. هنوز دیر نشده که جراحانِ شُل‌دستِ قصه ما به بازنشستگی آری بگویند و زحمت را کم کنند.

امروز، به‌رغمِ ننه‌من‌غریبمِ این جراحانِ مرگ‌‌آور، نفوذ و اعتبارِ آن روشنفکرانِ لیبرالِ ایران‌دوست و همتایانشان در آنچه من «موجِ سومِ روشنفکریِ ایرانی» می‌‌نامم از همیشه تاریخِ معاصر بیشتر است. همین‌ها که سال‌هاست هدفِ تحقیر و تخریب و تخطئه بچه‌جراح‌های قصه ما بوده‌اند ولی روزبه‌روز در سپهرِ جامعه معتبرتر و پرنفوذتر شده‌اند. جنبش ۱۴۰۱ نشان داد که اینها بازتاب‌دهنده خواست‌های تجربی و تاریخی و کنونیِ اکثرِ شهروندانِ ایران‌اند (خصوصاً جوان‌های نسلِ زد) و ایده‌ها و خواست‌های مشترکِ ایشان است که حالا در خیابان‌ها، خانه‌ها، متروها، دبیرستان‌ها، دانشگاه‌ها و دیگر عرصه‌های جامعه پررنگ‌تر از هر زمانی‌ست: آزادیِ فردی، ایران‌دوستی، جهان‌گرایی، توسعه، ویزای معتبر، پولِ معتبر، رفاه، اقتصادِ غیردستوری، حکومتِ سکولاردموکراتیکِ ملّی.

ختمِ کلام: به نظرِ من، اکثریتِ جامعه امروزِ ایران از جراحانی که تیغشان به غرب‌ستیزی، نفیِ آزادیِ لیبرال، ایران‌ستیزی، چپ‌گراییِ ایدئولوژیک و دیگر سموم آلوده بود بیزار یا گریزان است و، در عینِ حال، بیش از همیشه حامی و پذیرای چهره‌هایی‌ست که حاملِ ایده‌های آزادی‌خواهانه لیبرال و ایران‌دوستی و جهان‌گرایی‌اند. این را در شعارها، در میزانِ استقبالشان از ایشان در فضای مجازی، در عرصه واقعیِ جامعه، در فروشِ کتاب‌‌هایشان، و در هر کجا می‌توان به چشم دید، هرکجا مگر در رسانه‌های ریز و درشت و جوراجوری که خود دنبالچه و زائده همین ارتشِ شُل‌دستِ جراحانِ پنجاهفتی‌اند؛ رسانه‌هایی که هرکدام را یکی یا چندتا از همین‌ها یا دیگر کشورها تأمینِ مالی می‌کنند.