ب. بی‌نیاز (داریوش)

بابیه و صیونیسم[1]؟ این دو چه ربطی به یکدیگر دارند؟ اولی در ایران و دیگری چند هزار کیلومتر آن‌سوتر در اتریش [شهر وین] جدا از یکدیگر پدیدار شدند، چگونه این دو می‌توانند «گوهر مشترک» داشته باشند؟ اولی از دل شیعه امامیه و دومی از دل یهودیت برخاسته، پس سنخیت این دو چیست؟

طبق نظر پژوهشگران هوشِ انسانی، باهوش‌ترین و نوآورترین دانشمندان در همه حوزه‌های علوم طبیعی و علوم انسانی در سده‌ی نوزدهم میلادی پرورش یافته‌اند، یعنی مردم آن سده به طور میانگین باهوش‌ترین مردم تاریخ بشری بودند. سده‌ی نوزدهم، مبنای سده‌های بعدی در تاریخ مدرنِ بشریت قرار گرفت. در کنارِ سدها متفکر این سده، دو متفکر دیگر نیز سر برآوردند که برای تاریخ اروپا از اهمیت چندانی برخوردار نیستند: سید علی محمد شیرازی معروف به «باب» (1819-1850) و دیگری تئودور هرتسل (1860-1904) پایه‌گذار صیونیسم سیاسی.

سید علی محمد شیرازی در محیط شیعه امامیه، شاخه شیخیه (کرمانی) پرورش و آموزش دیده بود. گوهر شیعه دوازده امامی چیست؟ موعودگرایی یا منجی‌گرایی. مهدی در شیعه دوازده امامی، منجی یا نجات‌دهنده‌ای است که روزی، در آینده، که ظلم و آشوب سراسرِ جهان را فراگرفته، ظهور خواهد کرد، ستمگران را نابود می‌کند و جهانی سرشار از عدل برای انسان‌ها به ارمغان می‌آورد. البته در این رهگذر، شیعیان، بويژه امامان شیعه، در جایگاه «واقعی» خود در کنار «اریکه الهی»، مانند فرشتگان مقرب قرار خواهند گرفت.

آخوندها به مثابه نمایندگان شیعه‌ی منجی‌گرا از زمان ورودشان از جبل عامل [جنوب لبنان] در آغاز عصر صفوی به ایران، توانستند با خشونتِ هر چه تمامتر، اکثریت مردم سنی مذهب [حنفی] ایران را به پذیرش مذهب شیعه مجبور کنند. از آن پس، آرام آرام، با تثبیتِ شیعه دوازده امامی در ایران، فرهنگِ منجی‌گرایی نیز در اشکال گوناگونِ مادی و معنوی‌اش در میان مردم جا افتاد.

یکی از شاخه‌های شیعه امامیه، مکتب شیخیه بود که طبعاً مانند مابقیِ امامیه، موعودگرا یا به غیبت کبرای مهدی باور داشت که البته با تجدید نظر در مبانی اصولی شیعه و به بیان دقیق‌تر، با افزودن «رکن چهارم»[1] به آرای نظری خود، شرایط را برای پدیدار شدنِ «باب» آماده ساخت. طبق این اصل، یک انسان کامل در میان مردم وجود دارد که مستقیماً با «غایب» یعنی مهدی رابطه دارد که به آن باب گفته می‌شود. پس از شکستِ مفتضحانه‌ی شاه سلطان حسین صفوی از محمود افغان (1726 میلادی)، همه‌ی شاخه‌های شیعه امامیه دچار بحرانِ ایدئولوژیک ژرف شده بود، زیرا شاه شیعه‌پناه به گونه‌ای بس تحقیرآمیز از اریکه قدرت به زیر کشیده شد. بحران‌های پی در پیِ سیاسی-نظامی، و فقر و فلاکتِ بی‌کران مردم، آرام آرام ولی پیوسته، هر چه بیشتر موعودگرایی یا دقیق‌تر گفته شود ظهور مهدی را در مجموعه نگرش دینی شیعه برجسته و برجسته‌تر می‌کرد. مکاتب و شاخه‌های گوناگونی از شیعه با خوانش‌های گوناگون شکل گرفت. یکی از این مکاتب شیعه امامیه، شیخه بود که سید علی محمد شیرازی در دل آن تربیت و پرورش یافته بود.

سد سال بعد،‌ یعنی زمانی که جهان وارد سده‌ی نوزدهم شد، اروپا با سرعت، راه انقلاب صنعتی و روشنگری را طی می‌کرد و آرام آرام، انسان داشت جای خدا را می‌گرفت: اومانیسم یا انسان‌باوری به نیروی رانش اجتماعی-فرهنگی تبدیل شده بود. در این سامانه فکری، سازندگان این جهان، نه خدا بلکه انسان‌ها هستند. تلفیق اومانیسم و روشنگری، به موتوری برای اکتشافات و اختراعات فناوری و اندیشه‌های نوین تبدل شده بود. روح سده‌ی نوزدهم با سرعت هر چه بیشتر در جهان در حال پراکنده شدن بود.

سید علی محمد شیرازی [باب] اگرچه در محیطی بسیار عقب‌مانده مانند ایران زندگی می‌کرد ولی نمی‌توانست از پیشرفت‌های دانشی اروپا ناآگاه باشد. ولی در ایران نه فلسفه‌ای وجود داشت و نه گفتمان‌های سیاسی و اجتماعی؛ دین، همه‌ی این حوزه‌ها را در اختیار خود داشت. پس هر چه رخ می‌دهد باید در «دین» رخ بدهد، مردم با موضوعات خارج از دین هیچ رابطه‌ای نمی‌توانستند برقرار کنند. و درست نبوغ علی محمد شیرازی در همین نکته نهفته است!

براستی چگونه می‌شد به عوامِ دین‌زده‌ی آن روزگاران اومانیسم را حالی کرد؟‌ یعنی به آنها گفت برای تغییر در زندگی‌تان خودتان باید آستین‌ها را بالا بزنید و نباید منتظر کس دیگری باشید؟ علی محمد شیرازی ابتدا «انسان کامل»، سپس به «باب» تبدیل شد و چهار سال بعد از باب شدنش به خود مهدی ارتقاء یافت. بدین گونه او عملاً نقطه‌ی پایان مهدی‌گرایی را اعلام و «انتظاریون» را خلع سلاح کرد. در حقیقت او به مردم گفت: حالا که من مهدی شدم، حتماً تو هم می‌توانی مهدی باشی، همه مهدی هستند! و بدین گونه علی محمد شیرازی توانست، بذرِ درک اومانیستی خود را در میانِ عقب‌مانده‌ترین و دین‌زده‌ترین مردم بکارد. از این رو باید گفت که اومانیسم ایرانی با بابیه آغاز می‌شود. بابیه، اعلان جنگ به تفکر انتظاریون / مهدی‌گرایی بود.

تئودور هرتسل همزاد و همذاتِ سید علی محمد شیرازی است. او نیز مانند شیرازی در میان منجی‌گرایان تربیت و پرورش یافته بود. یهودیت سنتی، یهودیت منجی‌گرا نیز نامیده می‌شود. یهودیان پس از ویرانی معبد دوم در اورشلیم، در حدود سال ۷۰ میلادی، و کوچ اجباری آنها از زیستگاه خود [کنعان] برای بار دوم در سراسر جهان پراکنده شدند و زندگیِ دیاسپورای [تبعیدی] خود را آغاز کردند. زندگی بسیار سخت و تحقیرآمیز یهودیان در کشورهای دیگر، باعث شد که یک بار دیگر، منجی‌گرایی به محور اصلیِ این دین تبدیل شود. ماشیح [مسیح] به امیدِ یهودیان تبدیل شد که روزی خواهد آمد و آنها را بر ابرها سوار خواهد و به صیون[2] خواهد برد. زندگیِ یهودیان در قلمروهای بیگانه از بدبخت‌ترین بومی‌ها، اسفناک‌تر بود: نه امیدی و نه آرزویی. تنها امید آنها، ماشیح [مسیح] بود که روزی خواهد آمد و آنها را به صیون باز خواهد گرداند. از این رو، یهودیت سنتی، صیونیسم مذهبی نیز نامیده می‌شود؛ صیونیسم مذهبی، یک جهان‌بینی تسلیم است که خود به سرچشمه‌ای برای خرفات و عرفان در این دین تبدیل گردید. عرفان یهودی، بدون منجی‌گرایی بی‌معنی است.

آنچه علی محمد شیرازی را با تئودور هرتسل گره می‌زند همین منجی‌گرایی است که محیط پرورش هر دو آنها بوده است. البته شرایط برای هرتسل اندکی مساعدتر بود. او در اروپا زندگی می‌کرد و از اواخر سده هجدهم یک جریان روشنگری یهودی به نام هاسکالا نیز رخ داده بود که حدود سال ۱۸۸۰ به روسیه یعنی به یهودیان اروپای شرقی رسید. از سوی دیگر، تئودور هرتسل بر بستر انقلاباتِ علمی و فناوری اروپا می‌زیست. زمانی که هرتسل به این نتیجه رسید که کشورهای اروپایی ظرفیتِ پذیرش یهودیان را ندارند و رشد یهودستیزی هم بر نظرات او مُهر تأیید زد به این نتیجه رسید که یهودیان باید یک میهن ملی از آن خود داشته باشند. همین نتیجه‌گیری، او را از صیونیسم مذهبی به صیونیسم سیاسی سوق داد. او اعلام کرد که یهودیان برای بازگشت به صیون نباید منتظر منجی شوند؛ منجی نخواهد آمد و هر کس که می‌خواهد به صیون برگردد، باید خودش آستین‌ها را بالا بزند.

نظرات صیونیستی هرتسل به یهودیت سنتی که در عین حال، یهودیتِ منجی‌گرا بود ضربه‌ی بزرگی وارد آورد. یهودیان سنتی علیه هرتسل صف‌آرایی کردند و زشت‌ترین دشنام‌ها را نثارش می‌کردند، درست همان دشنام‌هایی که آخوندهای شیعه علیه بابی‌ها شلیک می‌کردند. مبنای صیونیسم هرتسل، مانند بابیه‌ی شیرازی اومانیسم بود؛ یعنی فقط زمانی خدا تو را دوست دارد که از تو حرکت ببیند: از من حرکت، از تو برکت! تأکید این دو متفکر بر توانمندی انسان بر روی زمینِ واقعیِ هم‌اکنون بود؛ هر آنچه می‌کنیم، برای همین جهان انجام می‌دهیم، زندگی در همین جهان جاری‌ست، هیچ منجی یا نجات‌دهنده‌ای به جز توِ انسان وجود ندارد!

شکی نیست که تمامیِ این سامانه فکری، چه در بابیه و چه در صیونیسم سیاسی، پاستوریزه و خالی از نقص و ایراد نبود؛ ما در اینجا نیز مانند هر جریان فکری دیگری با دیدگاه‌های عجیب و غریب و حتا شاید متضاد روبرو می‌شویم. ولی هسته تعیین‌کننده این دو جریان نوین فکری، رهایی مردمِ مؤمن از صغارت بود. هر ایدئولوژي از یک ستون نگه‌دارنده‌ی غیرقابل صرف‌نظر برخوردار است. برای نمونه، اگر ما سوسیالیسم را از مارکسیسم بگیریم، همه‌ی ساختمان عظیم مارکسیسم در هم فرو می‌ریزد. ستونِ نگهدارنده‌ی ایدئولوژی یهودیت سنتی و شعیه امامیه، منجی‌گرایی است، یعنی اگر این ستون را از این دو ایدئولوژی بگیریم دیگر چیزی از آن باقی نمی‌ماند. درست به همین دلیل، هرتسل و شیرازی برای از هم پاشاندن یهودیت و شیعه، ستونِ نگه‌دارنده این دو دین را که منجی‌گرایی باشد از جا کندند. آنها برای آزاد کردن بردگانِ منتظر، انتظار را از آنها گرفتند تا بتوانند به عنوان انسان، مسئولِ زندگی خود باشند و به عنوان انسان بالغ مسئولیت بپذیرند.

شکستِ منجی‌گرایی شیعه امامیه

علی محمد شیرازی و تئودور هرتسل نه تنها محصول سده‌ی نوزدهم بلکه هر دوی آنها پروده‌ی جماعتِ منجی‌گرا بودند. ولی گذشته‌ی تاریخی متفاوت این دو نفر، باعث شد که پیروانشان ظاهراً در دو مسیر گوناگون گام بگذارند ولی تاریخ نشان داده است که این دو مسیر متفاوت پس از پیچ و خم‌های فراوان دوباره در یک نقطه‌ از تاریخ به هم رسیده‌اند: دولتِ اسرائیل.

هرتسل در سن ۴۴ سالگی در سال ۱۹۰۴ بر اثر فرسودگی از کار شدید جانش را از دست داد. درست ۴۴ سال پس از مرگش در سال ۱۹۴۸ با تأسیس دولت اسرائیل، پیروزی صیونیسم سیاسی بر صیونیسم منجی‌گرا نیز اعلام شد. اسرائیل، نماد و یادآورِ برتری اومانیسم بر منجی‌گرایی یا به عبارتی نمادِ شکستِ ایدئولوژیک منجی‌گرایی است.

علی محمد شیرازی در تبریز اعدام شد ولی طبق گزارشِ بهائیان حدود ۵۰ سال بعد (حدود سال 1900) بقایای او به حیفا در جایی به نام مقام اعلی دفن شد. این مکان، پس از روضه مبارکه یعنی محل دفن بهاءالله (در سال 1892) در  شهر عکا اسرائیل، مهم‌ترین زیارتگاه بهائیان است. دست حوادث روزگار چنین خواست که آرامگاه‌های مؤسسین بهائیت به جایی به خاک سپرده شوند که ۵۰ سال بعد به کشور اسرائیل یعنی نماد پیروزی بر منجی‌گرایی تبدیل گردید. جمهوری اسلامیِ منجی‌گرا از همان آغاز شکل‌گیری‌اش هدفش را نابودی اسرائیل قرار داد تو گویی در ضمیر ناخودآگاه خود می‌دانست که اسرائیل نماد پیروزی اومانیسم بر منجی‌گرایی است.

***************************************************************

[1] رکن رابع یا رُکن چهارم از اصول عقاید شیخیه کرمان است. مدعای این نظریه این است که در هر عصری، شیخ و انسان کاملی وجود دارد که احکام را بدون واسطه از امام زمان (عج) می‌گیرد و به مردم می‌رساند. شیخیه کرمان، بر خلافِ شیعه امامیه، اصول دین را چهار اصل یا رکنِ «توحید، نبوت، امامت و رکن رابع» می‌داند. به باور آنان، عدل از صفات الهی و معاد از مسلّمات اعتقاد به نبوت است. بنابراین، این دو اصل به ترتیب به توحید و نبوت برمی‌گردد. از آنجا که شیخ یا واسطه، بین مردم و امام زمان (ع) رکن چهارم اصول دین آنان است، به آن رکن رابع می‌گویند. (نقل از ویکی شیعه)

[2] صیون تپه‌ی محصوری در اورشلیم است که طبق تاریخ رستگاری یهودی در سده‌ی دهم پیش از میلاد به وسیله داوود پادشاه از دست یبوسیان به تصرف در آمد و بر آن شهر داوود بر پا شد. در زبان انبیاء نام صیون به ویژه به مفهوم روحانی آن، به لقبی برای اورشلیم تبدیل شد. به گونه‌ای که در کتاب اشعیاء نبی آمده است: «زیرا از صیون علم و تورات صادر خواهد شد.» و یا «از صیون ناجی ظهور می‌کند». پس از خرابی بیت همیقداش (بیت المقدس) نام صیون چون نام مترادفی برای اورشلیم و سپس تمامی اسرائیل به کار رفته است.

[1] برای آگاهی بیشتر از صیونیسم مذهبی و صیونیسم سیاسی نگاه کنید به: https://baznegari.de/