Last Updated on: 5th دسامبر 2024, 02:34 ب.ظ
نویسنده: میشائیل برنر (Michael Brenner)
مترجم: ب. بینیاز (داریوش)
اگر بخواهیم برای صیونیسم به عنوان یک جنبش سیاسی یک زادروز تعیین کنیم، این را میتوان با انتشار کتاب تئودور هرتسل «دولت یهود» در سال 1896 همزمان دانست. با یک نگاه دقیق میتوان فهمید که خواستههای هرتسل با خواستههای موسا هس یا لئون پینسکر در اساس تفاوتی نداشت. ولی تأثیر هرتسل کاملاً به گونهای دیگر بود. هرتسل بیش از پیشینیان خود در جامعه و زیستگاه خود از لحاظ فرهنگی ادغام شده بود. او یک روزنامهنگار سرشناس بود که برای «مطبوعات آزاد نوین» شهر وین کار میکرد و در کنار آن نمایشنامه مینوشت که گاهی هم اجرای آنها در تآترهای وین از موفقیت برخوردار بود. هرتسل در سال 1860 در بوداپست زاده شد و در سن ۱۸ سالگی به وین رفت؛ باری، او فرزند و تربیتشده پادشاهی دوگانه هابسورگ [اتریش] بود. او نیز مانند دیگر یهودیان، یهودستیزی را در این قلمرو تجربه کرده بود؛ ابتدا وقتی در بوداپست دانشآموز، ولی بعدها خیلی بیشتر زمانی که در وین دانشجو بود. اگرچه او در انجمن دانشجویان «آلبیا» به عنوان یهودی به گونهای تحمل میشد ولی این انجمن بعداً تصمیم گرفت که دیگر عضو یهودی نپذیرد. در سال 1895 کارل لوگر (Karl Lueger) یهودستیزِ دوآتشه به عنوان شهردار شهر وین انتخاب شد ولی دو سال طول کشید تا سرانجام توسط قیصر فرانتس جوزف مورد تأیید قرار گرفت. وقتی هرتسل در پاریس به عنوان خبرنگار مشغول کار بود، شاهد رسوایی دادرسیِ افسرِ فرانسوی-یهودی آلفرد درایفوس (Alfred Dreyfus) بود. این واقعه برای هرتسل یک شوک بسیار تکاندهنده بود. درایفوس متهم به خیانت به کشور شد و در معرض خشم مردم قرار گرفت. همانگونه که هرتسل در گزارشات خود از پاریس رسانهای کرد، عوام در خیابانها تنها به حملات شخصی علیه درایفوس بسنده نمیکردند بلکه فریادهای آنها علیه کل یهودیان بود: مرگ بر یهودیان! (Mort aux juifs) بعدها معلوم شد که درایفوس بزِ بلاگردانِ[1] نابکاریهای دیگران شده بود. پس از سالها کشمکش و مناقشه که جامعه فرانسه را به دو قطبِ طرفداران و مخالفان درایفوس تبدیل کرده بود، بالاخره بیگناهی درایفوس اثبات و از او اعاده حیثیت شد. برداشتِ هرتسل از قضیه درایفوس این بود که: حتا در مهدِ آزادی که فرانسه باشد یهودستیزی پا گرفته است.
تئودر هرتسل و اثر او «دولت یهود»
این مجموعه شرایط، زمینهسازِ نگارش کتاب «دولت یهود» از سوی هرتسل شد. او دلسردی و یأس خود را درباره رهاییِ شکستخورده به این شکل بیان میکند: «ما همه جا صادقانه کوشیدیم تا در جامعه زیستگاه خود به خوبی ادغام شویم و فقط دینِ نیاکانِ خود حفظ کنیم. ولی ما را راحت نمیگذارند. تمامی وفاداری ما به کشور زیستگاه خود بیهوده بود و حتا ما در برخی کشورها از هر وطنپرستی، وطنپرستتر بودیم؛ همهی جان و مالی که قربانی کشور متبوع خود کردیم بیهوده بود، آری، بیهوده است که ما یهودیان در توسعه و شکوهِ کشورِ متبوع خود با علم، هنر، تجارت و مراودات اقتصادی فعالانه شرکت داریم. در کشورهایی متبوع که از سدهها زندگی میکنیم هنوز هم به عنوان بیگانه نگریسته میشویم. … اگر ما را راحت بگذارند … ولی فکر میکنم که کسی ما را راحت نخواهد گذاشت.» در آغاز، هرتسل تعمید انبوه یهودیان وین را به عنوان یک درمان برای یهودستیزی مینگریست ولی وقتی متوجه شد که این تغییر دین هم سدی در برابر یهودستیزی مبتنی بر نژاد نداشت، وارد یک مرحله رادیکالتر شد.
واکنشها به نوشته هرتسل
بر خلافِ پیشینیانش، کتابِ «دولت یهودِ» هرتسل نوشتهای غیرایدئولوژیکی و شدیداً عملگرایانه بود. در این نوشته پیرامون مبانیِ ایدئولوژیک کمتر سخن رفته و بیشتر درباره تحققِ عملی «جامعه یهودی» پیشنهادیاش حرف زده میشود. عنوانهای سرفصل این کتاب مانند «خانه و زمین»، «خرید زمین»، «خانههای کارگران»، «ابزارهای کمک به کار» و «شهرکهای صنعتی» خود گویای تفکر هرتسل است. این که کجا قرار است این دولتِ یهود تشکیل شود، آیا در فلسطین یا آرژانتین، باز و بیپاسخ میماند: «خروجی جامعه یهودی آنچه خواهد بود که به آن داده میشود و این که افکار عمومی مردم یهودی از آن چه انتظاری دارند.»
گام بعدی هرتسل سازماندهیِ یک کنگرهی صیونیستی بود تا بتواند اهداف خود را به افکار عمومی اعلام کند. البته انتشار کتاب «دولت یهود» با مقاومت جامعه یهودی در اروپا روبرو گردید. او امیدوار بود که نیکوکاران یهودی مانند موریس دِ هیرشِ ساکن پاریس که برای یهودیان آزاردیده اروپای شرقی از طریق «انجمن آبادگران[2] یهودی» [Jewish Colonization Assocaition] در آمریکای جنوبی مزارع کشاورزی خریده بود یا روتشیلد که پروژههای مشابهی را در فلسطین تأمین مالی میکرد، مورد حمایت و استقبال قرار بگیرد. ولی این افراد از همان آغاز، از برنامههای سیاسی هرتسل دوری جُستند. حتا ناشران روزنامهای که هرتسل در آن کار میکرد، مطبوعات آزاد نوین، از گزارش دادن درباره برنامههای او خودداری کردند و حتا خاخام اعظم شهر وین، ماکس گوندمان، نوشتهای علیه صیونیسم هرتسل منتشر کرد.
ایستادگی خاخامها زمانی به اوج خود رسید که شنید هرتسل قصد دارد در تابستان 1897 در مونیخ کنگره صیونیستی را برگزار کند. خاخامها به همراه جامعه فرهنگی اسرائیلِ شهر مونیخ، مخالفتِ خود را با این کنگره اعلام کردند، زیرا به نظر آنها این رویکرد باعث ضربه زدن به برنامههای منجیگرایانه آنها میگردید. زیرا بنا بر باورِ منجیگرایانهشان این رسالتِ ماشیح [مسیح] است که دوباره کشور یهود را برپا دارد و از سوی دیگر، استدلال میکردند که چنین رویکردی باعث میشود که به وضعیت آنها به عنوان شهروندان آلمانی آسیب برساند. آنها همچنین میترسیدند که این رویکرد مهماتِ غیرضرورییی در اختیار یهودستیزان قرار بدهد. کارل کراوس (Karl Kraus) منتقد برجسته در شهر وین، با زخمزبان به هرتسل گفت که شما در پاسخ به شعار جنگیِ یهودستیزان «گم بشوید، یهودیان!» اعلام میکنید «بله قربان، ما گم میشویم!» افزون بر این کراوس گفت که هرتسل میخواهد یهودیان اروپایی را از کشورهایی که از دیرباز زیستگاه آنها بوده ریشهکن کند. او شدیداً نظریه هرتسل را به گونهای طنزآلود به نقد میکشید و میگفت طبق نظر هرتسل «یهودیان صرفاً برای افزایش گردشگری، گهگاهی در اروپا میمانند» و نظریه او را در خصوصِ ملتِ یهودی اینگونه به چالش کشید: «چه حلقه مشترکی قرار است منافع یهودیان آلمانی، انگلیسی، فرانسوی، اسلاو و ترک را در یک کشور واحد به هم وصل کند؟»
ولی همه یهودیان هم اینگونه فکر نمیکردند. در اروپای شرقی که وضعیت یهودیان طی یک سلسله پوگرومها[3] و فقر فزاینده اقتصادی بدتر شده بود، بويژه نسل جوانتر، هیچ چشماندازی برای خود در روسیه و رومانی نمیدید. میان سالهای 1881 تا 1914 بیش از دو میلیون یهودی، اروپای شرقی را ترک کرده بودند. بخش بزرگی از یهودیان به ایالات متحده آمریکا که هدف اصلی مهاجرتِ مردم کشورهای اروپایی بود رفتند. برخی هم به کشورهای آمریکای جنوبی که به مهاجرت و نیروی کار نیاز داشتند رهسپار شدند. در فلسطین شرایط هم از لحاظ سیاسی و هم اقتصادی برای یک مهاجرت انبوه از سوی یهودیان چندان مناسب نبود. امپراتوری عثمانی هم البته چندان موافق مهاجرت یهودیان به فلسطین نبود و مردم عرب ساکن فلسطین هم با نگاه انتقادی و تردید به مهاجرت یهودیان مینگریستند. پیششرطها برای کار کشاورزی، اساساً با شرایط شناختهشده در اروپا متفاوت بود. عملاً در فلسطین شهری وجود نداشت، اگر هم شهری وجود داشت برای مهاجران، حتا آنهایی که از مناطق کمتر توسعهیافته اروپای شرقی میآمدند، بسیار عقبمانده و روستایی بود.
مهاجرت به فلسطین
با این وجود، به دنبالِ پوگرومهای پی در پی در اروپای شرقی، بخشی از یهودیان به فلسطین مهاجرت کردند. به این گروهها، مهاجران یهودی از دیگر کشورها که تحت فشار اجتماعی و اقتصادی بودند نیز اضافه شدند، برای نمونه، مهاجرت یهودیان از یمن به فلسطین. در آغاز سده 19 میلادی حداکثر ده هزار یهودی (در میان ۲۰۰ هزار عرب) در فلسطین زندگی میکردند و در حدود 1880 میلادی تعداد آنها به ۱۷ هزار افزایش یافت. در سال ۱۹۰۴ در مجموع، ۵۰ هزار یهودی در سرزمین فلسطین زندگی میکردند. در حالی که بسیاری از خانوادههای مُسنتر از کمکهای خیریه یهودیان اروپا زندگی میکردند، بخش دیگر یهودیان در فلسطین زندگی خود را وقف فعالیتهای کشاورزی میکردند و تلاش میکردند که خودکفا بشوند.
نخستین کنگره صیونیستها
یهودیان اروپای شرقی که مجبور به کوچ اجباری شده بودند، به طرفداران پر و پا قرص هرتسل تبدیل شدند. وقتی هرتسل در تابستان 1897 توانست نخستین کنگره صیونیستها را در شهر بازل برگزار کند (چون از شهر مونیخ راحتتر بود)، بزرگترین هیأت نمایندگی از امپراتوری تزاری روسیه بود. بخش دیگر از هیئتهای نمایندگی از کشورهای اروپای غربی و آمریکا بودند که البته عمدتاً ریشههای اروپای شرقی داشتند. در این کنگره، نمایندگان روتشیلد و هیرش شرکت نکردند. هرتسل با آهنگی تا حدی غرورآمیز از «ارتش تهیدستان» سخن میگفت که در آنجا حضور داشتند. طبعاً کسانی که در اینجا بودند گدا نبودند به عکس، این جمع از پزشک، وکیل دادگستری، ژورنالیست، نویسنده و حتا یازده خاخام از بیست کشور، از الجزایر تا ایالات متحده آمریکا، را در برمیگرفت.
هرتسل پس از پایان کنکره صیونیستها در دفتر خاطرات خود این پیشگویی پیامبرگونه را یادداشت کرد: «کنگره بازل را در یک کلام خلاصه میکنم – این چیزیست که علناً جرأت گفتنش را ندارم- و آن این است: «در بازل دولت یهود را تأسیس کردم. اگر این را با صدای بلند بگویم، دنیا به من خواهد خندید. شاید پنج سال دیگر، ولی در هر صورت در پنجاه سال دیگر آن را خواهیم دید.» او این جملات را در ۳ سپتامبر ۱۸۹۷ نوشته بود. تا تأسیس دولت اسرائیل میبایست دقیقاً پنجاه و نیم سال میگذشت.
البته خود هرتسل نتوانست پایهگذاری دولت اسرائیل را ببیند. او در سن ۴۴ سالگی در سال ۱۹۰۴ به دلیل فعالیتهای سیاسی فرساینده و بیش از حد که مملو از ملاقاتهای بیپایان با سیاستمداران جهان و تلاش در راه تحقق اهداف خود بود جان سپرد. کوتاه پیش از مرگش، او یک رُمان اتوپیایی به نام «سرزمین نوین کهن» (Altneuland) بیرون داد. در این رمان او تصویری از «دولت یهود» پس از ۲۵ سال را عرضه میکند، یک جامعه ایدهآلی که در آن یهودیان و عربها آزادانه در کنار هم زندگی میکنند، هیچ کشمکشِ سیاسی وجود ندارد – خلاصه، جامعهای که بهترینها چیزها از جوامع اروپایی را در خود جمع کرده است: مدارس شبانهروزی نوع انگلیسی، سالنهای اپرای نوع فرانسوی و طبعاً قهوه و چوبشورِ اتریشی.
آحاد هعام [Ahad Cha´am] و صیونیسم فرهنگی
تصور هرتسل از «دولت یهود» در میان صیونیستها بدون بحث و مناقشه نبود. مهمترین رقیب آن در میان جنبش صیونیسم، فردی به نام آشر گینزبرگ (Ascher Ginsberg) بود که اساساً با نام مستعارش یعنی آحاد هعام (به معنی «یکی از مردم»)، شهرت داشت. او خیلی پیش تر از آن که هرتسل صیون را کشف کند، صیونیست بود. البته صیونیسم او ماهیت دیگری داشت. اختلافات نظری میان هرتسل و آحاد هعام را میتوان در این مخرج مشترک خلاصه کرد: هرتسل یک «دولت یهود» میخواست و آحاد هعام یک «دولتِ یهودیان». هر دو البته بر این نکته اتفاق نظر داشتند که این دولت، دولت دینی نباید باشد؛ در حالی که آحاد هعام فرهنگ عبری تازه احیا شده را به عنوان مرکز این جامعه یهودی نوین قرار میداد، مسئله هرتسل نجات یهودیان از تهدیدات جانی بود. باری، هرتسل میخواست یهودیان را نجات بدهد، در حالی که هدفِ آحاد هعام نجات یهودیت بود. به نظر او، برنامه هرتسل به معنی یکسانسازی یا ذوبشدن (Assimilation) بر مبنای [مشترک] جمعی یعنی یهودی بودن قرار داشت. به نظر هرتسل پروژهی ادغام و پذیرش یهودیان در جوامع اروپایی با شکست مواجه شده بود و این بزرگترین ترس و دغدغه را برای یهودیان تشکیل میداد، در حالی که نگرانی آحاد هعام این بود که اگر این ذوب و ادغام یهودیان در جوامع اروپایی صورت بگیرد، آنگاه یهودیت با بزرگترین خطر روبرو میشود. در نقدِ آحاد هعام از کتاب «سرزمین نوین کهن» آمده است: «در اینجا فقط تقلید مکانیکی بدون هر گونه وحدتِ ملی به چشم میخورد …» برخلافِ دولت یهودِ هرتسل، هعام خواستار ایجاد یک مرکز معنوی در فلسطین بود که میباید به عنوان یک منبعِ فرهنگی و دینی برای فرهنگِ یهودیان در دیاسپورا عمل نماید. به صیونیسم او اغلب «صیونیسم فرهنگی» نیز گفته میشود.
دولتِ یهودِ هرتسل در واقع چندان یهودی نیست، البته به جز ساکنانش. این دولت یهود باید یک دولت رفاه مدرن باشد که در آن زنان با مردان از حقوق برابر برخوردارند؛ زنان حتا باید دارای حق رأی فعال و غیرفعال [انتخاب بکنند و انتخاب بشوند] داشته باشند، چیزی که هنوز در اروپای آن زمان ناشناخته بود. پرچمی که هرتسل برای دولت یهود طرح کرده بود دارای هفت ستاره بود که میبایست نمادِ ۷ ساعت[4] کار در روز باشد. در این پرچم، همچنین به مناسبت انقلاب فناوری نوین، «لامپهای الکتریکی خیابان … مانند میوههای بزرگ شیشهای» آویزان بود. این که آیا مردم بومی عرب از این نظام سیاسی و اجتماعی خوب سازمانیافته و مدرن استقبال میکنند یا نه، در جهان تخیلی هرتسل نیازمند توضیح نبود. آحاد هعام در اینجا با آیندهنگری خود نقد ژرفتری به آراء هرتسل داشت. او از همان آغاز، اصطکاکها را با مردم بومی عرب پیشبینی کرد و در خصوصِ این همه باور بیش از حد و سادهلوحانه به پیشرفت و مدرنیزاسیون که گویا میتواند مردم عرب را با مهاجرنشینهای یهودی از اروپا به هم پیوند بزند خوشبین نبود.
منبع: سایت «مرکز فدرال برای آموزش سیاسی» Bundesamt für politische Bildung
———————————————————————————
[1] واژهی بز بلاگردان در برابر واژههای آلمانی Sündenbock و انگلیسی scapegoat قرار داده شده است. این واژه در جاهایی «سپر بلا» یا «بز طلیقه» (بز رها و غیرمقید) ترجمه شده است. این واژه در آیین یهود نیز وجود دارد که به «بز عزازیل» معروف است (کتاب لاویان، باب ۱۶، آیههای ۷ تا ۲۶) و هم در زبان فارسی کهن که ز آیین میرنوروزی، جشن پنج روزه یا پنجه، که ادامهی آیین قربانی در میانرودان برای خدای نظم، مردوک، بوده سرچشمه میگیرد. در آیین میرنوروزی یک محکوم به مرگ را پنج روز به تخت پادشاهی مینشاندند و روز پنجم او را میکشتند (قربانی میکردند). حافظ میگوید: سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی —- که بیش از پنج روزی نیست حکم میرنوروزی. / به تدریج به جای قربانی کردن انسان، حیوان، به ویژه بز، در این روزها قربانی میشد. شاید اصطلاحات «بز آوردن» یا «بز بیاری» بیربط با این مراسم نباشد. بنابراین، «بز بلاگردان» آن بزی است که قربانی میشود تا بلاگردانِ گناهان دیگران شود. (مترجم)
[2] فنواژه Colonialism در اینجا به آبادگران ترجمه شده است. زیرا معنی اصلی به معنی «عمران و آبادانی» است که در اینجا منظور نویسنده همین است.
[3] پوگروم Pogrom یک واژه روسی است و به معنی «ویرانی، ویرانگری، تخریب» میباشد. در مجموع به اغتشاشات و بلواهای خشونتآمیز علیه یهودیان گفته میشود.
[4] هرتسل چندین دهه از زمان خودش در اروپا جلوتر بود. برابری حقوقی زنان، آن هم فعال و غیرفعال [انتخاب کنند و انتخاب بشوند]، هنوز پا نگرفته بود و فقط شکل غیرفعال آن مطرح بود. شکل فعال آن یعنی زنان خود را برای مقامات دولتی نامزد کنند و از سوی مردم انتخاب شوند. در خصوص ساعات کاری کارگران در اروپا، آنها هنوز ۱۰ تا ۱۳ ساعت کار میکردند. طرح ۷ ساعت کار در روز برای کارگران حتا برای سوسیالیستها هم غیرقابل تصور بود.