Last Updated on: 29th نوامبر 2024, 11:41 ق.ظ
اشارات مترجم
اخیراً در جمعی بودم که صحبت به فنواژه صیونیسم کشیده شد. پس از شنیدن نظرات گوناگون، متوجه شدم همه کسانی که در آن جمع بودند اطلاعات بسیار اندکی این باره داشتند. به همین دلیل، تصمیم گرفتم برای روشنگری چند مقاله درباره این فنواژه سیاسی به فارسی ترجمه کنم. البته پیش از آغاز ترجمه مقاله، لازم است به یکی دو نکته اشاره کنم.
نگارش درستِ عبری این واژه صیونیسم است که در عربی یک «ه» بدان اضافه شده است و شکل «صهیونیسم» گرفته است. صیون تپه محصوری در اورشلیم است که گفته میشود در سده دهم پیش از میلاد به وسیله داوود پادشاه از دست یبوسیان به تصرف در آمد و بر آن، شهر داوود بر پا شد. به تدریج در زبان انبیاء نام صیون به لقبی برای اورشلیم تبدیل شد. در عهد عتیق در کتاب اشعیای نبی آمده است: «زیرا از صیون علم و تورات صادر خواهد شد» و یا «از صیون ناجی ظهور میکند» و … پس از خرابی بیتالمقدس (بیت همیقداش) نام صیون به مترادفی برای اورشلیم و سپس برای کل سرزمین اسرائیل به کار گرفته شد. به همین علت، سوگواران ویرانی اورشلیم را «سوگواران صیون» نیز مینامند.
صیونیسم کهنترین ایدئولوژی دینی است و از زمان نخستین تبعید یهودیان و کوچ اجباری آنها به بابل آغاز شد (596 پیش از میلاد). به همین علت هنگامی که کوروش بزرگ یهودیان را در سال 539 پیش از میلاد از اسارت آزاد ساخت، نام او در عهد عتیق به عنوان ماشیح / مسیح یا به اصطلاح امروزی منجی / نجاتدهنده وارد گردید.
باید میان دو نوع صیونیسم یعنی صیونیسم مذهبی و صیونیسم سیاسی که بانی آن تئودور هرتسل بود تفاوت قایل شد. آنچه امروز تحت عنوان صیونیسم شهرت دارد نه صیونیسم مذهبی بلکه صیونیسم سیاسی است که در سده نوزدهم شکل گرفت. تفاوت ماهوی میان صیونیسم مذهبی و صیونیسم سیاسی در این است که به گروه نخست انتظاریون نیز گفته میشود یعنی آنها باید تا روز آخرت منتظر ماشیح / مسیح بشوند تا او بیاید و همه یهودیان در تبعید را سوار بر ابر کند و به صیون بازگرداند. صیونیسم سیاسی در نقطه مقابلِ منجیگرایی صیونیسم مذهبی قرار دارد و میگفت هر کس که خواهان بازگشت به صیون است باید آستینهایش را بالا بزند سوار خر و قاطر و کشتی و … بشود و رهسپار صیون شود و چیزی به نام منجی هم وجود ندارد.
این مقاله از سایت «اداره فدرال آموزش سیاسی» [https://www.bpb.de/themen/naher-mittlerer-osten/israel/44941/was-ist-zionismus] برداشته و به فارسی ترجمه شده است. نشر این مقاله در سایتهای دیگر با ذکر منبع آزاد است.
ب. بینیاز (داریوش)
**********************************************************************************
صیونیسم چیست؟
نویسنده: میشائیل برنر (Micheal Brenner)
مترجم: ب. بینیاز (داریوش)
سرچشمه جنبش صیونیستی
صیونیسم [سیاسی] اندکی دیر پا بر صحنه جنبشهای ملی نهاد. فکرِ بازگشت یهودیان به میهنِ تاریخیشان به اندازه پراکندگی خود یهودیان قدمت دارد. پیش از ویرانی معبد دوم در سال ۷۰ میلادی توسط رومیها [ویرانی معبد اول در سال 596 پیش از میلاد / مترجم]، یهودیان در دیاسپورا [تبعید] زندگی میکردند که آن زمان از مصر تا آسیای کوچک پراکنده شده بودند. با از بین رفتن اماکنِ مقدس مذهبی و ملی و همچنین پایان یافتن هر گونه حاکمیت سیاسی در سرزمین خود، یهودیان عملاً به «مردم دیاسپورا» تبدیل شدند. مهمترین نوشتار آنها پس از انجیل عبری، تلمود است که به زبان آرامی نگاشته شده است. بااهمیتترین نوشتههای فلسفی یهودیان در سدههای میانی توسط یهودا هلوی (Jehuda Halevi) و ابن میمون (Maimonides) به زبان عربی در اسپانیا و شمال آفریقا به نگارش در آمدند. در سده ۱۸ میلادی، موسا مندلسون (Moses Mendelsohn) جزو متفکرین برجسته آلمانیزبان بود.
علیرغم این پیوند تنگ با جوامع و محیط زندگی خود، یهودیان توانستند سدهها وابستگیِ عاطفی خود را به سرزمینِ نیاکان خود که آنها اسرائیل مینامیدند حفظ کنند. رومیها برای مجازات یهودیان که علیه آنها دست به شورش و قیام میزدند، با اتکاء به نام تاریخی قوم فیلیسطی (Philister)، نام این منطقه را به فلسطین تغییر دادند [سده نخست میلادی]. حتا در زمان کتابِ مقدس [انجیل] در مزمور / سرود 137 آمده است: «ای اورشلیم اگر روزی تو را فراموش کنم، باشد که دستِ راستم بگندد.» سراینده میگوید که راندهشدگان به یاد اروشلیم در سواحل بابل مینشستند و گریه میکردند. حتا اگر ما این افسانه را نتوانیم از لحاظ تاریخی ثابت کنیم، ولی باید گفت که در هر صورت این داستان، تأثیر بسیار بزرگی بر یهودیان سدههای بعدی داشت که این ابیات را بازخوانی و در روح و روان خود حک میکردند. یهودیان هر جای جهان که بودند، سه بار در روز رو به اورشلیم میایستادند و برای بازگشت به اسرائیل که در کوه صیون تبلور مییافت عبادت میکردند. اشعار پرشور و حرارت در سدههای میانی نشانگر میل به بازگشت به صیون است که هر فرد یهودی آن را بجای میآورد. اگر آنها نمیتوانستند برای زندگی به فلسطین بروند دست کم دوست داشتند که آنجا بمیرند. این را میتوان در نزد برخی از متفکران اسپانیایی-یهودی سدههای میانی دید، حتا موسا مندلسون مهمترین نوشتار فلسفی-دینی خود را «اورشلیم» نامگذاری کرد.
رهایی یهودیان
با آغاز جذب اجتماعی (Integration) یهودیان در جوامعی که در آن زندگی میکردند، آرام آرام نگرش آنها به میهن تاریخی تغییر کرد. به دنبالِ استقلال آمریکا و انقلاب فرانسه، یهودیان برای نخستین بار به عنوان شهروند تبعه برخی از جوامعِ اروپایی پذیرفته شدند. در دیگر کشورهای اروپای غربی و مرکزی در طی سده نوزده، رهایی یهودیان به مثابه پیامد یک روند طولانی نیز متحقق گردید. حالا یهودیان خود را به عنوان شهروندان آلمانی یا فرانسویِ یهودی مذهب تعریف میکردند. اساسنامه انقلاب فرانسه که توسط گراف کلرمو تونر (Clermont-Tonnerre) در سال 1789 میلادی نگاشته شده اعلام میکرد که یهودیان به عنوان ملت نباید هیچ چیز را حفظ کنند ولی به عنوان فرد میتوانند همه چیز را نگه دارند. به عبارتی دیگر: یهودیان دیگر نباید به عنوان یک ملت در درون ملتِ دیگر فهمیده شوند بلکه باید یهودیت خود را بر اساسِ دیانت ناب، از نو تعریف نمایند. یهودیان ساکن آلمان، فرانسه و آمریکا نیز چنین عمل کردند. این، همچنین به این معنا بود که فرد یهودی از تمایلِ بازگشت به سرزمین منشاء کتاب مقدس [صیون / اسرائیل] چشمپوشی کند و خود را فقط وقف رفاه کشوری نماید که در آن زندگی میکند و با آن احساس همذاتپنداری داشته باشد.
سخنان واعظ یهودی به هنگام افتتاح کنیسه چارلستون در کارولینای جنوبی در میانه سده 19 نمونه بارز این نگاه نوین در میان یهودیان است: «این کنیسه معبد ماست؛ این شهر، اورشلیم ماست، این سرزمین مبارک، فلسطین ماست.» سخنان مشابه را میتوان در ایالات آلمان نیز شنید، برای نمونه دوسلدورف به عنوان «اورشلیم نوین ما» قلمداد میشود. در پسِ این سخنان و سخنان مشابه جدیتی ژرف نهفته بود، یهودیان اروپا و آمریکا میخواستند جذب جوامع خود بشوند و فقط دین نیاکان را خود حفظ کنند. یعنی همانگونه که مسیحیان در یکشنبه به کلیسا میروند، یهودیان هم میبایست در روزهای شنبه به کنیسه بروند. مابقی تفاوتها میباید آرام آرام به حاشیه رانده شود یا کلاً از میان برود.
طرد [واپسزنی] یهودیان
جذبِ اجتماعی یهودیان در طی سده 19 میلادی توسط موانع نوینی با دشواریها روبرو شد. محدودیتهای قانونی مانع از آن میشدند که یهودیان بتوانند در جوامع اروپایی با دیگر شهروندان حقوق برابر داشته باشند. زمانی که این محدودیتهای قانونی برداشته شدند، در کنار آن یک نفرت نژادی نوینی پدیدار شد که نام شبه علمی «یهودستیزی» (Antisemitismus) را برای خود برگزید. این فنواژه گمراهکننده برای نخستین بار در سال 1879 در یک بحث پیرامون نوشتههای یهودستیزانه یک ژورنالیست به نام ویلهلم مار (Wilhelm) به کار برده شد. در همان سال، هاینریش فون ترایچکه (Heinrich von Treitschke) که مورخی محافظهکار بود نفرت از یهودیان را از لحاظ اجتماعی متداول و مقبول کرد؛ او در مقالهای در «سالنامههای پروس» هشدار میداد که آلمان مملو از «جوانان شلوارفروش» شده که گویا از شرق به آلمان سرازیر شدهاند. در این مقاله، برای نخستین بار از «یهودیان [عامل] بدبختی ما هستند» استفاده شد. حول و حوشِ همین زمان بود که یک واعظ مسیحی در دربار قیصر ویلهلم اول تصمیم گرفت یک حزب به نام «حزب مسیحی-اجتماعی کارگران» برای تقابل با حزب سوسیال دموکرات آلمان و برای جذب کارگران تأسیس کند. بعدها، وقتی او دید که به هدفش نمیرسد، نگاه خود را به سمت اقشار میانی تغییر داد و بیرون راندن یهودیان از جامعه را بر پرچم خود نوشت. همه اینها را باید در نمائی بزرگتر دید: از سال 1850 ریچارد واگنر (ابتدا با نام مستعار) علیه «یهودیت در موسیقی» انتقاد کرد، و همچنین در میانه همین سده سوسیالیستهای آغازین فرانسه، یهودیان را به عنوان سرمایهداران طبقهبندی کردند. کارل مارکس که فرزند یک پدر و مادر یهودی بود ولی در کودکی به عنوان مسیحی تعمید شده بود، با کمال میل همین استدلال را پذیرفت.
موسا هس (Moses Heß)
موسا هس دوست نزدیک مارکس بود ولی نقد مارکس به یهودیان را قبول نداشت. این یهودی اهل شهر بُن [آلمان]، وضعیت اسفبار یهودیان را در این میدانست که آنها فاقد دولت [کشور] خود هستند. هس که شدیداً تحت تأثیر جنبش وحدت ایتالیا (Risorgimento) قرار گرفته بود در سال 1862 میلادی کتابی به نام «روم و اورشلیم» بیرون داد. در آنجا آمده، همانگونه که ایتالیاییها موفق شدند پیرامون روم یک دولت نوین بسازند به همان گونه هم یهودیان میتوانند پیرامون اورشلیم یک قلمرو نوین برپا دارند. انگیزه اصلی هس برای ترک اروپا، یهودستیزی مبتنی بر نگاه نژادپرستانه بود که در سالهای ۶۰ سده نوزدهم در حال گسترش بود. در همین کتاب آمده است: «آلمانیها بیشتر از نژاد یهودیان تنفر دارند تا از دینشان، کمتر از دینِ عجیب و غریب یهودیان متنفرند تا از بینی عجیب و غریبشان».
وضعیت یهودیان در اروپای شرقی
در اروپای شرقی وضعیت یهودیان کاملاً متفاوت بود. در اینجا چیزی به نام رهایی وجود نداشت. یهودیان در روسیه به عنوان شهروندان روسی با مذهب یهودی در جامعه پذیرفته نمیشدند. آنها به عنوان بخشی از ملتِ یهود ارزیابی میشدند که زبان خاص خود (ییدیش)[1] را داشتند و در پوشش و سنتهای فرهنگی ازمحیطهای لهستانی، اوکرائینی و رومانیایی متمایز بودند. در حالی که در غربِ اروپا، وضعیت اقتصادی یهودی به مراتب بهتر شده بود، در اروپای شرقی که تعداد یهودیان بسیار بیشتر بود در فقر اسفناکی زندگی میکردند. افزون بر این، بويژه در پایان سده ۱۹، پوگرومها یعنی اغتشاشات خشونتآمیز علیه اقلیتهای یهودی رشد کرد که ادارات امپراتوری تزار اکثراً با چشمی مدارا به پوگرومها مینگریست. در میان اقشار تحصیلکرده یهودی در همین زمان یک جنبش روشنگری به نام هاسکالا (Haskala) آغاز شد که زبان عبری را به عنوان زبان ادبی مدرن احیا کرد. زبان عبری هرگز نمرده بود چون در عبادتها و مطالعات دینی روزانه مورد استفاده قرار میگرفت. ولی حالا نویسندگان، رُمانها و اشعار خود را به زبان مدرنشده عبری مینوشتند و قصد این بود که روزی به زبان گفتگو تبدیل شود.
لئون پینسکر (Leon Pinsker)
پس از این که قتلِ تزار الکساندر دوم در سال 1881 به دروغ به یهودیان نسبت داده شد، موج عظیمی از پوگرومها جوامع اقلیت یهود را به لرزه در آورد. همین موج پوگرومها باعث شد که ایده سیاسیِ ایجاد دولت یهود یک شتاب سیاسی پیدا کند. مانند مورد موسا هس، در اینجا نیز فریادها برای جذب کامل یهودیان در جامعه، به دلیلِ یهودستیزی نوع جدید شدیداً در معرض تهدید قرار گرفت. لئون پینسکر که پزشک سرشناس در اودسا بود با انتشار جزوه خود به نام «خودرهایی» (1882) [Autoemanzipation] مستقیماً به این پوگرومها پاسخ داد. از نظر پینسکر، راه رهایی [از طریق اینتگراسیون] به شکست انجامیده بود و در عوض خواستار «خودرهاییِ» یهودیان به مثابه یک ملت شده بود. این که دقیقاً در کجا میباید این میهن یهودی شکل بگیرد، در ابتدا پینسکر آن را باز گذاشته بود ولی هم به آرژانتین و هم به فلسطین فکر کرده بود.
رهایی شکستخورده در غرب به همراه تهدیدات نوین یهودستیزی با رنگ و لعاب نژادی و همچنین یهودیانی که هنوز خصوصیات ملی خود را در اروپای شرقی حفظ کرده بودند در کنار بحرانهای اقتصادی و سیاسی، مجموعاً به عنوان مامای صیونیسم سیاسی در پایان سده ۱۹ گردید. مهمترین هدف این گرایش سیاسی ایجاد یک میهن ملی برای یهودیانِ آسیبدیده در اروپا بود.
————————————————————————-
[1] یدیشی یا ییدیش نامِ زبانی است که نزدیک به هزار سال، زبانِ مادری و گاه، تنها زبانِ بعضی جوامعِ یهودیانِ اشکنازی بود، که در اروپای شرقی و مرکزی میزیستند. ییدیش در میانِ فرهنگِ اشکنازی، از حدودِ سده دهمِ میلادی در کرانههای راین پا گرفت و سپس در مرکز و خاورِ اروپا گسترده شد. ییدیش آمیزهای است از آلمانی میانه، عبری-آرامی، رومانیایی و زبانهای اسلاو که با الفبای عبری نوشته میشود.
مقاله بعدی درباره صیونیسم سیاسی خواهد بود.