ب. بی‌نیاز (داریوش)

بسیاری از به اصطلاح حقایق، هیچ حقیقتی در خود ندارد. آنها فقط سخنان یا داستان‌ها یا رفتاری هستند که بر اثر تکرارِ اندر تکرار برای ما تبدیل به حقیقت شده‌اند و ما هم با دل و جان به آن‌ها باور داریم.

اصلاً زندگی تک تک ما انسان‌ها هیچ چیز نیست بجز تکرار مکرارات. بیایید یک آزمایش انجام بدهید: کارهای روزانه‌تان را هر روز در یک دفترچه ثبت کنید. پس از یک هفته یا یک ماه متوجه می‌شوید که زندگی شما فقط تکرار چند فکر یا رفتار بیشتر نیست. اگر باور ندارید امتحان کنید تا بدانید زندگی‌تان از چند مدار تکرارشوند تشکیل شده است.

حالا ممکن است این پرسش طرح شود که: چرا این گونه است؟ پاسخ‌اش خیلی ساده است چون مغز ما انسا‌نها تنبل‌ترین ارگان ما نیز است. تمام تلاش مغز ما این است که در انرژی صرفه‌جویی کند. به دهمین دلیل مغز ما عاشق تکرار یک فکر یا رفتار است. چون مغز می‌داند که هر چیز بر اثر تکرار، «خودکار» یا اتوماتیک می‌شود و چیزی که خودکار بشود آنگاه خیلی خیلی کمتر انرژی مصرف می‌کند. برای نمونه رانندگی را در نظر بگیرید. روزهای اول هی فکر می‌کنیم چطور دنده عوض کنیم، چه موقع و چطور در آینه‌ها نگاه کنیم و هزار بدبختی دیگر. پس از یک ساعت تمرین رانندگی آنچنان خسته می‌شویم که انگار یک کوه جابجا کردیم. ولی وقتی رانندگی برایمان بر اثر تکرار خودکار شد آنگاه می‌توانیم در یک آن نه تنها رانندگی کنیم بلکه حرف بزنیم، غذا بخوریم، تلفن‌بازی کنیم و خیلی کارهای دیگر را همزمان انجام بدهیم. این هم از معجزه تکرار.

معجزه‌ی تکرار البته یک جنبه تاریک هم دارد: برای نمونه یک دروغ تاریخی آنقدر تکرار می‌شود که مردم فکر می‌کنند که حقیقت دارد. تازه با تمام نیرو و توان، مهربانی و خشونت، هم از این حقیقت دفاع می‌کنند. حالا این دروغ تاریخی می‌خواهد زندگی ساختگیِ پیامبر مسلمانان یعنی محمد باشد یا تولد کیم ایل یونگ، پسر نخست کیم ایل سونگ نخستین رهبر کره شمالی باشد. جوانب و شرایط تولد کیم ایل یونگ چندان با تولد معجزآسای محمد مسلمانان فرقی ندارد. مردم کره شمالی بر این باورند که زمانی که کیم ایل سونگ، رهبر کره شمالی بر فراز کوه پائکتو سن (Paektu-San) در حال مبارزه با ژاپنی‌ها بود، پسرش کیم ایل یونگ در کلبه‌ای بر فراز همین کوه متولد شد و همه پرندگان ساعت‌ها در آسمان بر پیرامون این کلبه با خواندن سرود، تولد فرزند کیم ایل سونگ را خوشامد گفتند، درست مانند امام علی که هر گاه از کنار درختان و کوه‌ها رد می‌شد درختان و کوه‌ها به او سلام و تعظیم می‌کردند. البته مردم کره شمالی – منظورم مردم باورمند است، مانند کسانی که دور و بر خامنه‌ای هستند- بر این باور تزلزل ناپذیرند که هموساپین نه از آفریقا بلکه از کره شمالی در سراسر جهان پخش و پراکنده شده‌اند. اگر شما با مردم کره شمالی درباره این حقایق البته خدشه‌ناپذیر بحث کنید و این «حقایق» را مورد پرسش قرار بدهید ممکن است زبان سرخ‌تان باعث شود که سر سبزتان از تنِ البته نه چندان ارزشمندتان جدا شود.

بله، باز هم تکرار می‌کنم: نقشِ تکرار را در حقیقت‌سازی دست کم نگیرید! مثلاً همه‌ی جهان بر این باورند که جنگ جهانی دوم از سال 1939 با حمله آلمان به لهستان آغاز شد در حالی که این جنگ دو سال پیش‌تر از آن با حمله ژاپن به چین آغاز گردید. جنگ جهانی دوم، جنگ «نژاد برتر» علیه مابقی نژاد‌های البته بی‌ارزش بود. ولی حالا بیا توی مغز ۸ میلیارد آدم بکن که نه بابا جنگ جهانی دوم در سال 1937 شروع شد! یا بیا به مردم جهان حالی کن که ما در جهان هیچگاه کشوری به نام فلسطین نداشتیم و مفهوم «فلسطینی» یعنی انسان فلسطینی تازه در سال‌های ۷۰ سده بیستم اختراع شد چون قبلاً همین‌ انسان‌ها به خودشان عرب می‌گفتند و نه فلسطینی. همانگونه که واژه «آمریکایی» پس از جنگ‌های استقلال آرام آرام شکل گرفت. یعنی تا سال 1783 واژه‌ای به نام آمریکایی (US American) وجود نداشت.

همان گونه که خواننده می‌بیند مرزهای دروغ و حقیقت بسیار سیال هستند. بویژه داستان‌هایی که از گذشته به ما رسیده اصلاً قابل اتکا نیستند از داستان موسا بگیر تا عیسا و بویژه داستان‌های مربوط به محمد. موسا با عصایش جهان را جا بجا می‌کرد ولی از حل مشکلات قوم خودش عاجز بود یا مسیح، مرده زنده می‌کرد ولی از پس چند سرباز رومی شپشو برنمی‌آمد یا فرشتگان از آسمان با لباس سفید سراغ محمد دو سه ساله می‌روند و دل و روده‌هایش را در می‌آورند و دوباره می‌دوزند و دوباره به آسمان برمی‌گردند ولی گویا همین آقا که محمد باشد خیلی راحت مسموم می‌شود یا با بیش از ۲۱ همسر خود به اندازه موهای تن شترش همخوابگی کرده ولی از آنها فرزندی به جای نمی‌گذارد. پس، اولین درس ما از تاریخ این است که به خود بگوییم: همه روایت‌هایی که از گذشته به من رسیده دروغ است. بدون این تصمیم رادیکال همیشه در برکه گندیده دروغ دست و پا خواهید زد و تا آخر عمر، کارتان سواری دادن به دیگران خواهد بود و سرانجام مانند آن کسانی خواهید مُرد که بر این باور بودند که عمر زمین ۶ هزار سال بوده، یا قوانین فیزیک کوانتوم توسط یک فرد بی‌سواد نوشته شده یا زمین مانند یک بشقاب گرد و صاف بوده و هزاران هزاران دروغ دیگر که این ۸ میلیارد نفر بدان خو گرفته‌اند.

نویرون‌های مغز ما حقیقت ما هستند

مرکز فرماندهی ما انسان‌ها، مغزمان است. وقتی متولد می‌شویم به قول آقای جان لاک مغزمان مانند یک تخته سفید (Tabula Rasa) است که آرام آرام پر می‌شود. از چه «پُر می‌شود»؟ از نویرون‌ها یا عصب‌های مغزی. از همان زمانی که متولد می‌شویم هر چه می‌بینیم یا می‌شنویم و یا انجام می‌دهیم با شکل‌گیری یک عصب (نویرون) در مغزمان آغاز می‌شود. هر چه آن کنش یا واکنش در زندگی ما تکرار شود باعث می‌شود که عصب مربوطه قوی‌تر و قوی‌تر شود. تصورش را بکنید که شما یک راه را یکبار که می‌روید اثرات پای شما اندک است ولی اگر همین راه را هر روزه تکرار کنید پس از مدتی یک راه کاملاً مشخص و کوبیده شده بوجود خواهد آمد. همین گونه هم در مغز اتفاق می‌افتد. اگر یک بار نماز بخوانید هنوز نویرون قدرتمندی در مغز شما بوجود نیامده ولی اگر نماز خواندن را تکرار کنید آنگاه در مغز شما نویرون‌های مربوط به نماز دیگر نویرون نیستند بلکه «سیم بکسل» هستند که با هزاران نویرون و پیوستگاه دیگر گره می‌خورند. از یکی از مجاهدین که در زمان شاه فقید مارکسیست شده بود درباره این موضوع پرسیده بودم. گفت در فردای اعلام‌مان به عنوان مارکسیست نماز خواندن را کنار گذاشتیم ولی دست کم شش ماه تمام، خواب می‌دیدم که دارم نماز می‌خوانم. یا شما اگر همیشه‌ی خدا به خودتان بگویید که «رهایی انسان در سوسیالیسم» است، میلیون‌ها نویرون در مغز شما برای این «سوسیالیسم» درست می‌شود و کندن از آن دیگر به این راحتی نیست. یا شما وقتی برای نخستین بار تریاک یا هروئین مصرف می‌کنید، ابتدا در مغزتان یک نویرون مخصوص به آن شکل می‌گیرد. بر اثر تکرار مصرف، این نویرون در مغز شما چنان قوی می‌شود که به آسانی دیگر نمی‌توانید خود را رها سازید. با این که ترک جسمانی تریاک یا هروئین یک هفته بیشتر طول نمی‌کشد ولی نویرون‌های شکل گرفته در مغز، شما را مجبور می‌کنند که دوباره سراغ تریاک یا هروئین بروید، با این که تن شما به این مواد نیاز ندارد ولی مغز شما نیاز دارد. فکر کنم با این توضیح حالا بدانید که چرا نمی‌توان خود را به آسانی تغییر داد.

افسانه تغییر خودمان

راستی از چه زمانی دیگر انسان توان تغییر خود را از دست می‌دهد؟ آیا انسان همیشه در جایگاهی است که بتواند خود را تغییر بدهد؟ تغییر، رابطه مستقیمی با «ضخامت» و گسترش نویرون‌ها و ارتباط‌شان با دیگر نویرون‌ها و پیوستگاه‌ها دارد. هر چه نویرون‌های یک چیز در مغز ما کم‌رنگ‌تر یا باریک‌تر باشند به همان اندازه تغییر در آن حوزه معین برایمان راحت‌تر است. هر چه این نویرون‌ها سالمند‌تر و ضخیم‌تر شوند و ارتباطات‌شان با پیوستگاه‌ها و نویرون‌های دیگر بیشتر شود، تغییر در آن حوزه‌ی معین برای ما ناممکن‌تر می‌شود.

آیا کسی که ۳۰ سال مسلمان مؤمن و نمازخوان بوده می‌تواند در طول چند ماه مسلمانی‌اش را کنار بگذارد؟ نه! اگر هم بگوید دروغ می‌گوید! آیا اگر کسی ۳۰ سال به سوسیالیسم به عنوان تنها راه رهایی باور داشته می‌تواند طی چند ماه به اقتصاد آزاد باور داشته باشد؟‌ نه! اگر هم زمین و زمان را سوگند بخورد باز دروغ می‌گوید. اصلاً نباید به حرف‌هایشان اعتماد کرد.

هر انسانی از هزاران بُعد تشکیل می‌شود که البته فقط یک یا دو بُعد آن برای دیگران آشکار است. بنابراین هنگامی که از تغییر حرف می‌زنیم، از تغییر به عنوان یک تغییر کلی و فراگیر حرف نمی‌زنیم بلکه تغییر در این یا آن حوزه معین. هر حوزه‌ای از زندگی ما، نویرون‌های مخصوص به خود را دارد: از سیگار کشیدن تا سکس تا افکار سیاسی تا رابطه با فرزندان تا رابطه با همسر و و و. ولی، تکرار می‌کنم، ما فقط با دو سه بُعد از انسان‌ها که آشکار هستند آشنا می‌شویم مابقی ابعاد او برای ما در زیر غباری از ابهام باقی خواهد ماند حتا اگر با آن فرد سالیان سال زندگی کرده باشیم.

شاید بتوان این چنین خلاصه کرد: تغییر در یک حوزه‌ی معین رابطه مستقیمی با سن فرد دارد. تغییر در چه حوزه‌ای؟ اگر فردی در یک حوزه معین ۲۰ الی ۳۰ سال فعال بوده باشد، این بدان معناست که نویرون‌های مربوط به این حوزه چنان تنومند و شاخ‌وبرگ‌دار شده‌اند که تقریباً راه هر گونه تغییر بسته می‌شود. حتا اگر طرف بگوید که خود را در این حوزه تغییر داده است.

پس، هر کس ادعا کرد- بویژه در سنین بالا- که خود را در این یا آن حوزه تغییر داده (برخی چنان پررو و نادان هستند که از تغییر تام و کامل خود سخن می‌گویند) بلافاصله باید در پی آن باشیم که طرف چند سال در آن حوزه فعال بوده. اگر ۲۰ سال مسلمان مؤمن بوده دست کم به ۱۰ سال نیاز دارد تا بتواند با فعالیت‌های غیرمسلمانی، نویرون‌های مسلمانی را در مغز خود سست و فلج کند (ولی نمی‌تواند ریشه‌کن کند).

بنابراین باید نگاه کنیم که یک فرد در این یا آن حوزه چند سال فعال بوده است، حالا چند سالش است،‌ چند سال است که گذشته خود را در آن حوزه معین زیر علامت پرسش برده است. ولی کلاً می‌توان گفت که ما چیزی به عنوان تغییر کلی نداریم به اصطلاح شخصیت و هویت هر انسانی جمع ارگانیک همه نویرون‌هایی است که در مغز یک انسان شکل گرفته‌اند. تغییر جزئی یعنی تغییر در این یا آن حوزه امکان‌پذیر است ولی برای تخریب یک مجموعه نویرون در مغز خود مثلاً ترک اعتیاد از هروئین یا از اسلام یا سوسیالیسم به نصف زمان این اعتیاد مربوطه نیاز داریم. اگر ۵ سال هروئین مصرف می‌کردیم برای رهایی از این اعتیاد به دو و نیم سال شنا در جهت خلاف نیاز داریم یا برای ۳۰ سال باور به مبارزه ضدامپریالیستی یا سوسیالیسم، دست کم به ۱۵ سال فعالیت در جهت مخالف نیاز داریم.