مزدک بامدادان
هنگامی که راینهولد آمان (Reinhold Aman) رشته مالِدیکتولوژی (Maledictology) را در سال ۱۹۷۳ بنیان گذاشت، هرگز در خواب هم نمیدید که در پی نمایش انتخابات رسانههای پارسیزبان چندین روز به پدیدهای بپردازند، که او آن را “دشنامشناسی” نامیده بود. آمان دیرتر تازهترین یافتههای این شاخه دانش زبان-روانشناسی را در مجله “مالِدیکتا” (Maledicta) به چاپ رساند، که نام آن برگرفته از واژه لاتینی (maledicere) در چم دشنامگویی است.
آنچه که در گردهمائیهای ایرانیان در برابر جایگاههای رأیگیری در سرتاسر جهان نگاه همگان را به سوی خود کشید، انبوه دشنامها و ناسزاهایی بود که بر سر رأیدهندگان میبارید، تا آنان را دچار شرمساری کند. در این میان، هم واژگانی چون “مزدور” و “خائن” و “شوینده خون” به گوش میرسیدند و هم انبوهی از واژگانی که به آنها “دشنامهای جنسی و جنسیتی” میگوییم.
پیش از واگشائی این رخداد بد نیست نگاهی داشته باشیم به برخورد کنشگران اجتماعی با چنین پدیدههایی، در جامعههای گوناگون. بارها و بارها نوشته و گفتهام که جامعه ما در آستانه گذر از دوران پرسشگری به دوران روشنگری است و مانند همه نمونههای همانند، این دوران گذار هم ویژگیهای خویش را دارد. در کشورهایی که مردمانشان دوران روشنگری را پشت سر گذاشتهاند، اندیشمندان و اندیشورزان در رویارویی با پدیدهها در نخستین گام به چرائی پیدایش و برایش آنها میپردازند، در جامعهای که هنوز افتان و خیزان در آغاز جاده روشنگری ره میپوید ولی، نخستین واکنش “داوری” است. کنشگران چنین جامعهای پیش و بیش از هر چیز به دنبال آنند که بر پدیدهها برچسب “خوب یا بد / زشت یا زیبا” بنهند و سپس اگر بشود، پدیدههای خوب و زیبا را از آن گروه خود، و پدیدههای بد و زشت را از آن دشمنان/مخالفان خود بدانند. کار یک روشنگر ولی بررسی چرائی پدیدهها است، داوری نه گام نخست این بررسی، که فرجام آن است.
به دشنامشناسی بازگردیم. در زبان پارسی ما دشنام، ناسزا و نفرین را داریم که برای رنجاندن نیوشنده بر زبان رانده میشوند. پیشوند “دُش-” از ریشه duš در پارسی میانه و پارسی باستان در چم بد و زشت است. این پیشوند را در واژههای دیگری چون دشمن، دُژکام، دژخیم و دشوار نیز میتوان دید و کوتاه سخن اینکه دشنام، نامی زشت و بد است که بر کسی مینهند. ناسزا برگرفته از “سزیدن”، خود از ریشه sačak در چم چیزی است که درخور باشد. پس ناسزا سخنی است که انسان نیک سزاوار آن نباشد. نفرین از ریشه پارسی میانه nifrin همان نه+آفرین است که بدان در عربی لعنت گویند.
زیگموند فروید درباره دشنامگویی مینویسد:
« سود روانشناختیِ خشمی که با دشنام آزاد میشود، یک آرامش درونی است که هیچ چیز جلودار آن نیست، به گونهای که حس ناتوانی و درماندگی امکان کنشگری نمییابد» (۱).
این نگاه یک دانشمند روانشناس نیمه نخست سده بیستم به پدیده دشنامگویی است. تجربه تکتک ما نیز بیانگر آن است که دشنام و ناسزا و نفرین گریزگاههایی برای خشم، ناامیدی، سرخوردگی و ناتوانی انباشته شده در درون ما هستند. همچنین از یاد نباید برد که نمیتوان درباره همه کَسان، یا گروههای اجتماعی که دشنام میدهند، با یک سنجه داوری کرد. انسان هوشمند (Homo sapiens) در ایستگاهی از برآیش خود دشنام و ناسزا را آفرید، تا بتواند از رهگذر آن از خشونت میان همنژادان خود بکاهد و بدینگونه زمینههای پایداری زیست همگنان خود را در جهان فراهم کند. به دیگر سخن، از هنگامی که آدمی آغاز به دشنامگویی کرد، سنگها، نیزهها و تیرهای کمتری پرتاب شدند و شمشیرها و گرزهای کمتری بر سر دیگری فرود آمدند. این، تنها کارکرد بیرونی دشنام و جایگاه آن در گروه بود، در زمینه فردی نیز دشنام گفتن و نفرین کردن از بار درد شکیبناپذیر انسانها میکاست. شاید نخستین کسانی که کُفر گفتند، کسانی بودند که جانباختن نزدیکانشان، یا از دست رفتن دارائیهایشان را از چشم خدایان میدیدند و زبان به نفرین آنان میگشادند، نفرین در اینجا در برابر نیایش جای میگرفت، یکی نکوهش بود و دیگری ستایش.
ایران ما نیز از این دستآورد نه چندان زیبای برآیش انسان خردمند بیبهره نبود. من بررسی دشنام و جایگاه آن در پیوندهای انسانی روزگاران کهن را به نوشتاری دیگر وامیگذرم و به زمانه خودمان میپردازم. از مشروطه تا به امروز هیچ جنبشی را نمییابیم که در آن کنشگران زبان به ناسزاگویی نگشوده باشند. نکته برجسته این پدیده ولی در این است که اگرچه ما دستهبندیهای گوناگون دشنامهای قومی (برای نمونه کولی قرشمال، تُرک ..ر)، دینی (برای نمونه س… ارمنی، س… جهود) (۲)، شغلی (برای نمونه حمّال، عمله)، خاستگاه اجتماعی (دهاتی) و . . . را داریم، ولی دشنامهای جنسی و جنسیتی از جایگاه ویژهای برخوردارند. ریشه این پدیده را باید در پادفرهنگ اسلامی دید که رابطه جنسی را یکسویه، مردانه و دور از دسترس کرده است. در زبان پارسی میانه ما به رابطه جنسی “مَرزیدن” (۳) (marzētan) میگفتیم که به یکسان برای مرد و زن به کار میرفت (مرد با زن خود مَرزید، زن با شوی خود مَرزید). با برآمدن اسلام و جاافتادن آیه «نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُواْ حَرْثَكُمْ أَنىَ شِئْتُمْ… / زنان شما كشتزار شما هستند، پس از هر جا كه خواهيد به كشتزار خود درآييد / البقره، ۲۲۳» زنان دیگر یک انباز جنسی در کامجویی نبودند، آنان زمینی بودند که مرد بر آن تخم خود را میافشاند، تا از خرمن آن بهره گیرد. اینچنین بود که در پارسی نو که همپای گسترش اسلام پدید آمده بود، برای کنش جنسی مرد و زن دو واژه متضاد پدید آمدند: برای مردِ بذرافشان کارواژه کنشگرانه “کردن”، و برای زنِ بذرپذیر کارواژه کنشپذیرانه “دادن” به کار رفت.
از یکسد سال گذشته اگر درگذریم و به خیزشهای سالهای گذشته بپردازیم، خواهیم دید که پابهپای تودهای شدن گفتمان براندازی، بر شمار و گستردگی دشنامها نیز افزوده شده است. چکاد بهرهگیری از دشنامهای جنسی و جنسیتی ولی در انقلاب ملی ۱۴۰۱ بود که بر آن به درستی نام “انقلاب مهسا” نهادهاند. یک روشنگر آگاه به جامعه خویش اگر نخواهد مانند بسیاری از خردهگیران به دام بازیهای سیاسی بیفتد، باید نخست از خود بپرسد چرا سختترین دشنامهای جنسی درست از دل همان جنبشی بیرون آمدند و گسترش یافتند که شعار بنیادین آن با واژه “زن” آغاز میشد؟ از یاد نبریم که شعارهایی مانند “نه اینوری، نه اونوری” و “سبزیپلو با ماهی” را برای بار نخست دانشجویان دانشگاه صنعتی [شریف] سردادند، که سرآمدان جامعه دانشجوئی ایرانند و دانشگاهشان را میتوان هاروارد ایران نامید (۴). تازه پس از آن بود که شعارهای همانند در کوچه و خیابان از گلوهای خشمگین فریاد زده شدند. در اینجا ما با همان ابزاری روبرو بودیم که انسان هوشمند در روند برآیش خود بدان دست یافته بود، تن زخمی، روان درمانده و جان درهم کوفته یک نسل، گریزگاهی برای تهیکردن خشم و ناامیدی و اندوه و درماندگی و افسردگی خود یافته بود و در این رهگذر دست به دامان دشنام و ناسزا شد، ولی این دشنامها میبایست در ژرفای روان نیوشندگان میخزیدند و آن را از درون دچار دردی کشنده میکردند، دردی که میبایست با درد سرکوبشدگان برابری کند. اگر به گفتمانهای جنسی و جنسیتی حکومت اسلامزده و مزدوران “غیرتمند” و “ناموسپرست” آن بازگردیم، چه دشنامی بهتر از دشنامهای جنسی و جنسیتی میتوانست این درد را بر جان آنان بیفکند؟ سخن بر سر این نیست که کار ناسزاگویان درست و نیک بوده است، سخن بر سر آن است که بر انسانهایی چنین زخمخورده و شکنجه دیده نمیتوان از جایگاه روشنفکر اخلاقگرایِ همهچیزدانِ نشسته در برج عاج خرده گرفت، که چرا با شکنجهگرانتان با زبان خوش سخن نمیگویید، یا چرا دشنامهایتان چنین زنستیزانه است. این رفتار سانتیمانتال درست بدین میماند که در هنگامه جنگ در برابر دشمنی که خاک میهن ما را اشغال کرده، کسی بگوید چرا از تانکها و هواپیماها که مصرف سوختشان بالاست و هوا را آلوده میکند برای نبرد بهره میگیرید، یا چرا با صدای انفجار بمبهایتان خواب پروانهها را برمیآشوبید؟
نباید و نمیتوان همه دشنامگویان آدینه گذشته را به یک چوب راند. میتوان انگاشت که برخی از آنان همیشه، حتا در زندگی خصوصی خود نیز آلودهدهان و ناسزاگو باشند، ولی ای بسا برای بخش دیگری از آنان دیدن کسانی که انگشت در خون زدند و به شکنجهگران و تروریستها و آدمکشان مافیای اشغالگر اسلامی رأی دادند، خاطره دلهرههای جنبش مهسا، پیکر جوانان در خون خفته، خبر تجاوزهای بیشمار، جنایتی که بر سر نیکا رفت، چهره مهسا-ژینا، سارینا، آیلار، کیان، مجیدرضا، حمیدرضا و سدها جان پاک را زنده کرد، که به دست پلید نامزدهای سیرک انتخابات بر خاک افتادند. ناسزاگویان و دشنامدهندگان در درون خویش دوباره به آن روزهای سرشار از خون و شکنجه و اعدام و چشمان نابینا شده و روانها مچاله بازگشتند و از همان ابزار دفاعی بهره جُستند.
کنشگر سیاستباز از همان آغاز به دنبال داوری و یارگیری سیاسی است. روشنفکر روشنگر اما میکوشد که پدیدهها را بفهمد، و حتا هنگامی که میپندارد از همه چندوچون یک پدیده سردرآورده است، باز هم از داوری میپرهیزد. دشنام و ناسزا هرچه سختتر باشد، نشان از ژرفای بیشتر ناامیدی، درماندگی و خشم دارد. پادزهر دشنام و ناسزا ولی امید به آینده و حس همدلی و همبستگی ملی است،
به جای داوری کردن، امید بیافرینیم!
https://www.instagram.com/mazdak.bamdadan.official/
https://www.facebook.com/mazdak.bamdadan/
https://twitter.com/mazdakbamdadan2
————————————————————————————————————-
(۱ Der Witz und seine Beziehung zum Unbewußten, Sigmund Freud, 1905
۲) اگرچه ارمنی و یهودی یک کیستی قومی است، ولی به هنگام دشنامگویی کیستی دینی آنان است که آماج گرفته میشود.
۳) واژه “کونمرز” که در پارسی میانه به مرد همجنسگرا گفته میشود، از همین ریشه است.
۴) بسیاری از دانشآموختگان این دانشگاه هم در المپیادهای جهانی مدالآور بودهاند و هم در بهترین دانشگاهها و نهادهای پژوهشی امریکا و اروپا سرگرم به کار هستند.