ب. بی‌نیاز (داریوش)

پیشگفتار

پرسش‌های فراوانی در رابطه با مقاله «چپ ملی و بنیان‌های نظری آن»[1] از سوی خوانندگان طرح شده که امیدوارم بتوانیم به تدریج به آنها تا حد توان خود پاسخ بدهیم؛ پرسش‌هایی مانند چرا در پلتفرم چپ ملی درباره فرماسیون اقتصادی آینده چیزی گفته نشده؟ اگر شما چپ هستید پس راست چیست؟ چگونه می‌توان در جهان پرآشوبِ دیجیتالی که هر کس ساز خود را می‌زند این پلتفرم را پیش برد؟ پرسش‌هایی از این دست! بزودی نوشتاری درباره فنواژه‌های «چپ» و «راست» سیاسی و بازنگری در این مفاهیم منتشر خواهد شد. و طی مقالات دیگر،‌ به طور مستقیم یا غیرمستقیم به پرسش‌های طرح شده نیز پاسخ داده خواهد.

***

یکی از مهم‌ترین گفتمان‌های کنونی در حوزه‌های اجتماعی، کسب و کار، سیاسی و سازمان‌های غیردولتی، هوش جمعی[2] است. شوربختانه این گفتمان هنوز در محیط ایرانی چندان شناخته شده نیست[3]. هوش جمعی چیست و چرا هسته اصلی و هویتِ چپ ملی است؟

در مقاله «چپ ملی و بنیان‌های نظری آن» گفته شده که مبانی چپِ ملی یک مجموعه نُه‌گانه از اصول منش‌شناختی است که در آینده هر گروه یا شبکه مربوطه می‌تواند طبق نیازهای خود آن‌ها را بسط و توسعه بدهد مشروط به این که هیچ کدام از این اصول نُه‌گانه نقض نشوند. این نگاه از ایده‌هایی برگرفته شده که آیزاک آسیموف، نویسنده کتاب‌های علمی-تخیلی در سال ۱۹۴۲ برای ربات‌ها نوشته بود. آسیموف سه اصل زیر را برای ساختِ ربات‌ها تدوین کرد:

۱) ربات نباید به انسان آسیب برساند یا به دلیلِ بی‌عملی‌اش باعث شود که به انسان آسیب رسانده شود،

۲) ربات باید از فرمان‌های انسان پیروی کند، مگر این که این فرمان‌ها در تناقض با اصل شماره یک قرار گیرد،

۳) ربات باید از هستی خود پاسداری کند البته تا مادامی که این اصل با اصل یک و دو در تناقض قرار نگیرد.

البته آسیموف در سال 1950 در رُمانش «من، ربات»[4] یک قانون دیگر، یا قانون صفر، را بدان افزود که در نهایت به شکل زیر در آمد:

۰) ربات نباید به بشریت آسیب برساند یا به دلیلِ بی‌عملی‌اش باعث شود که به بشریت آسیب رسانده شود،

۱) ربات نباید به هیچ انسانی آسیب برساند یا به دلیلِ بی‌عملی‌اش باعث شود که به انسانی آسیب وارد آید مگر این که قانون صفر نقض شود،

۲)‌ ربات باید از فرمان‌های انسان‌ها پیروی کند، مگر این که این فرمان‌ها در تناقض با قانون صفر و اول قرار گیرند،

۳) ربات باید از هستی خود پاسداری کند البته به شرطی که این عملِ پاسداری از خود در تناقض با قوانین صفر، اول و دوم قرار نگیرند.

در مقاله‌ای جداگانه به این موضوع پرداخته خواهد شد که در پسِ این نُه اصل چه چیزی قرار دارد و چرا باید اصول منش‌شناختی مبنای جنبش چپ ملی قرار گیرند و این که چرا چپِ ملی از هر گونه «آرمانشهری» – چه در شکلِ دینی، چه در شکل افلاطونی‌ و چه در شکلِ مارکسیستی‌- پرهیز می‌کند.

باری، همانگونه که در نوشتار پیشین گفته شد چپ ملی یک برنامه حزبی از پیش‌نوشته ندارد بلکه مانند یک نرم‌افزار «متن باز» عمل خواهد کرد و البته برای تکمیل و تحقق یک چنین رویکردی، چپ ملی نیازمند این است که شرایطی را فراهم سازد تا انسان‌ها بتوانند از بزرگ‌ترین ظرفیت خود یعنی هوش جمعی بهره ببرند.

پس اگر ما در پیِ هوش جمعی هستیم، این پرسش طرح می‌شود که جوامع انسانی تاکنونی توسط کدام هوش سازمان‌دهی و مدیریت می‌شدند و می‌شوند؟‌ پاسخ ساده است با «هوش فردی». ولی هوش فردی یعنی چه؟

هوش فردی

بیش از دو دهه است که از درونِ جهان‌ مکانیکیِ کهن،‌ جهانی دیگر- جهان دیجیتالی- سر برون آورده و به همراه آن «روح زمان» (Zeitgeist) کنونی که مانند اهرام مصر قد برافراشته‌ دچار ترک‌های بس بزرگی شده است.

فیثاغورس نخستین کسی بود که روح زمان خود را درباره‌ی مناسبات میان‌کُنشی انسان‌ها فرمولبندی کرد. دوران فیثاغورس و پیش از او، دوران خدایان و رعایا بود، چه در آسمان و چه بر روی زمین. فیثاغورس همه انسان‌های روی زمین را به دو دسته تقسیم می‌کرد: دسته‌ی نخست که بسیار کوچک و معدود بود و دسته دیگر که عملاً مابقی یا همه‌ی انسان‌ها را تشکیل می‌داد. دسته نخست صاحب هوش و خرد بود و حق کسبِ دانش یعنی «مته متا یا مته متیک» – که امروز به آن ریاضیات می‌گوییم- داشت و دسته دیگر که خرد و هوش ناچیزی داشت و اکثریت مطلقِ مردم جهان را تشکیل می‌داد. فیثاغورس، این اکثریت مطلق را «آکوس ماتیکر» یعنی شنونده تعریف می‌کرد. وظیفه «مته‌متیکر»ها یا دانشمندان این بود که مردم یعنی «آکوس ماتیکر»ها را به راه راست هدایت کنند. این تقسیم‌بندی جامعه به «مته‌متیکر»ها و «آکوس‌ماتیکر»ها تا گسترش اینترنت و رسانه‌های اجتماعی دیجیتال به قوت باقی ماند. روزنامه‌ها، رادیو و تلویزیون نیز از همان قانون اجتماعی فیثاغورس تبعیت می‌کردند و می‌کنند: از مته‌متیکر‌ها به آکوس‌ماتیکرها، یک رابطه تک‌سویه از بالا به پایین.

همان‌گونه که در مقاله پیش گفته شد، احزاب تاکنونی احزاب هرمی و سلسله‌مراتبی هستند و روح قانون فیثاغورس بر آنها حاکم است. ولی مناسباتِ میان انسان‌ها همیشه تحتِ تأثیر فناوری‌ها نوین قرار می‌گیرد. همانگونه که فناوری ماشین بخار توانست در تولید و ترابری و ارتباط انسان‌ها با یکدیگر تغییر بوجود آورد، همانگونه که الکتریسته باعث شد که احساس ما نسبت به زمان، به شب و روز، تغییر یابد، به همین ترتیب نیز فناوری‌های دیجیتال کنونی در آینده دگرگونی‌های پیش‌بینی‌ناپذیری را در مناسبات میان‌کُنشی‌ها و مناسبات قدرت بوجود خواهند آورد. نخستین تأثیر این فناوری‌ها، ابطال قانون هرمی و تک سویه‌ی «گوینده – شنونده» فیثاغورس است. پیامدِ راهبردی این فناوری‌های نوین، ایجاد شرایطی است که می‌توان برای نخستین‌ بار شکل و محتوای مشارکت (در همه زمینه‌ها و بويژه مشارکت سیاسی) را دگرگون کرد و آن را از شکلِ هرمی به شکلِ افقی تبدیل نمود. برای رسیدن به چنین هدفی باید شرایطی ایجاد کرد تا ما به یک هوش جمعی برسیم. ولی ابتدا ببینیم که هوش جمعی یعنی چه؟

هوش جمعی

مفهوم هوش جمعی، یک مفهوم جدید نیست. نو بودن و اهمیتِ کنونی هوش جمعی با گسترشِ فناوری‌ اطلاعات و فناوری‌ها دیجیتال بویژه هوش مصنوعی یک بار دیگر، البته با کیفیتی دیگر، وارد زندگی ما انسان‌ها شده است.

می‌توان هوش جمعی را این گونه تعریف کرد: این نظریه می‌گوید که هوش جمعی به هنگام تصمیم‌گیری یا یافتنِ راه حل برای مشکلات از تک تک افراد معمولی یا کارشناس هوشمندتر و مؤثرتر است؛ علت این است که جمع (Collective) از مجموعِ جبری تک تکِ اعضای آن مجموعه بسیار فراتر است (Emergence). هوش جمعی از دو کیفیت بنیادین برخوردار است: نامتمرکز بودن و غیرهرمی / افقی بودن. هوش جمعی در مقیاس گسترده‌ی خود به به عنوان «اَبَر ارگانیسم»[5] نیز تعریف می‌شود. می‌توان به این شکل نیز هوش جمعی را تعریف کرد: هوش جمعی یا هوش فوجی[6] یا هوش گروهی شکلی از یادگیری و تصمیم‌گیری جمعی است که بر مبنای سامانه‌های غیرمتمرکز و خودسامان[7] صورت می‌گیرد. نمونه‌ها در طبیعت فراوان هستند مانند فوج‌های پرندگان و ماهی‌ها، مورچه‌ها، زنبورها و موریانه‌ها و غیره. این جانداران به هنگام تصمیم‌گیری‌های کلان خود که جنبه‌ی حیاتی دارند به صورت جمعی عمل می‌کنند یعنی بدون داشتن یک مرکز هدایت یا یک رهبر. کنش‌ها و واکنش‌های این جانداران بویژه هنگام یافتن غذا، دفاع از خود و یافتن راه‌های ترابری قابل مشاهده است.

پیش از این که وارد مباحثِ نظری و انتزاعی شویم تلاش می‌کنم یک سلسله نمونه‌ عرضه کنم تا خواننده بتواند درک روشن‌تری از این مفهوم به دست بیاورد.

نخستین کار میدانی هوش جمعی، تدوین واژه‌نامه آکسفورد بود. این پروژه در سال ۱۸۷۵ آغاز گردید یعنی زمانی که نه کامپیوتری وجود داشت و نه رسانه‌‌های مدرن امروزی. هدف این بود که همه واژه‌هایی که در زبان انگلیسی شناخته شده هستند گردآوری شوند. برای این پروژه ۲۰۰۰ داوطلب فراخوانده شدند تا معانیِ واژه‌های گوناگون را تشخیص بدهند، سپس آنها را تعریف و از طریق جمله‌ها آنها شرح و ترسیم نمایند. سپس یادداشت‌های داوطلبان به همکارانی که در بخش‌های ویراستاری و هیأت دبیره و اصلاح‌کنندگان مشغول کار بودند تحویل داده می‌شدند. داوطلبان در مجموع بیش از ۲ میلیون یادداشت عرضه کردند که نتیجه نهایی آن یک واژه‌نامه بسیار معتبر با 414825 واژه بود.

یکی دیگر از تجربیات در حوزه هوش جمعی، تجربه «کاربران کلیکی»[8] بود که در سال 2000 توسط ناسا (NASA) راه‌اندازی شد. در این پروژه چند هزار داوطلب شرکت کردند و قرار شد که این کاربران دهانه‌های آتشفشان‌ها روی سیاره مارس را نشانه‌گذاری کنند. این پروژه دو هدف را دنبال می‌کرد، یکی این که آیا مردم معمولی حاضرند در پروژه‌های علمی شرکت کنند و دوم این که شباهت‌ها و تفاوت‌های میان تشخیص و ارزیابیِ هوش جمعی مردم و ارزیابی‌های کارشناسان ناسا تا چه اندازه است.

باری، در این پروژه یکساله مجموعاً 2.4 میلیون کلیک انجام شد. نتیجه این شد که این افراد در طی مدت کوتاهی توانستند به نتایجی برسند که کارشناسان ناسا سالیان سال روی آن کار کرده بودند. به عبارتی، در این مدت بسیار کوتاه، نتایج هوش جمعی شرکت‌کنندگان غیرکارشناس با نتایج چندین ساله کارشناسان ناسا تفاوتی نداشت.

یک نمونه دیگر: در همایشی که ۱۱۰ نفر از اعضای «انجمن آلمانی‌زبان‌ها»[9] در یک سالن گرد هم آمده بودند یکباره یک جعبه شیشه‌ای بسیار بزرگ روی صحنه آورده شد که پر از مجسمه‌های کوچک رنگارنگ بود. هر نفر در سالن کاغذ و قلمی دریافت کرد و از آن‌ها در سالن خواسته شد که تعدادِ پیکر‌ه‌های سرخ را در این جعبه حدس بزنند. پس از تحویل یادداشت‌ها، ابتدا پایین‌ترین و بالاترین گمان را بیرون آوردند. پایین‌ترین گمان 237 عدد و بالاترین 17547 عدد بود. ولی میانگینِ گمانه‌زنی‌ها این ۱۱۰ نفر ۱۰۱۹ تا بود. فکر می‌کنید تعداد پیکره‌های سرخ رنگ چند تا بود؟ باور نکردنی است ولی حقیقت دارد: 1024. یعنی میانگین گمانه‌زنی شرکت‌کنندگان با تعداد واقعی مجسمه‌های سرخ فقط ۵ تا اختلاف داشت.

احتمالاً بسیاری از خوانندگان برنامه تلویزیونی «چه کسی میلیونر می‌شود؟» را می‌شناسند. در این برنامه‌ی پرسشی-مسابقه‌ای یکی از جوکرها، جوکر تماشاگران به مثابه یک کل یا جمع است. تاکنون جمعِ تماشاگران ۹۱٪ به پرسش‌ها، پاسخ درست داده‌اند و این در حالی است که کارشناسان فقط به 65٪ پرسش‌ها، پاسخ درست داده‌اند.

یکی دیگر از نمونه‌های بسیار مهم دیگر، موردِ خراب‌شدن و مفقود شدن زیردریایی USS Scorpion بود که در سال 1968 در اقیانوس آتلانتیک در منطقه‌ای به بزرگی چند سد کیلومتر مربع گم شد. کارشناسان روزهای پی در پی تلاش کردند تا مختصاتِ محلِ گم‌شدن زیردریایی را به دست بیاورند که البته این تلاش‌ها ناکام ماند. سرانجام یک افسر نیروی دریایی به نام جان کریون (John Craven) دست به یک آزمایش زد: او تعداد بسیاری از دانشمندان،‌ کارشناسان و نیمه‌کارشناسان را فرا خواند و همان داده‌های کم و ناقصی را که داشت در اختیار آنها گذاشت تا مختصات مکانِ زیردریایی گم‌شده را تشخیص بدهند. پس از مدتی کریون همه این محاسبات را سنجید و ارزیابی کرد تا به یک مختصات میانگین رسید. طولی نکشید که زیردریایی (با اختلاف ۲۰۰ متر) پیدا شد.

گفتنی است که ویکی‌پدیا نیز یکی از محصولات هوش جمعی به شمار می‌رود. ویکی‌پدیا بزرگ‌ترین «دانشنامه آنلاین» است که به صورت آزاد، چند زبانه و توسط همکاران داوطلب تدوین، اصلاح و مراقبت می‌شود. مطالعات نشان‌ داده‌اند که دقتِ ویکی‌پدیا با «دانشنامه بریتانیکا» چندان تفاوتی ندارد.

در جهان پرندگان، ماهی‌ها، زنبورها و موریانه‌ها چنین است که هر یک از این جانداران از اطلاعات بسیار ناچیزی برخوردار هستند ولی همین اطلاعات بسیار اندک وقتی در یک مجموعه ارگانیک قرار گیرند به یک هوش جمعیِ بسیار مؤثر و کارآمد تبدیل می‌شوند.

تک تک مورچه‌ها نه مهندس‌اند، نه معمار و نه از مغزهای راهبردی برخوردارند. مورچه‌ها بیش از ۱۴۰ میلیون سال هستی دارند و حدود ۱۲ هزار نوع مورچه تاکنون شناسایی شده‌اند. دبوراه گُردون[10] زیست‌شناس آمریکایی می‌گوید، یک مورچه به تنهایی نمی‌داند که برای انجام یک کار چه تصمیمی باید بگیرد، تک تک مورچه‌ها هوشمند نیستند ولی به عنوان جمع / فوج بسیار هوشمندانه عمل می‌کنند و با هوش جمعی خود می‌توانند به راحتی مسایل و مشکلاتِ خود را از قبیل یافتن منابعِ غذایی، راه‌های ترابری آذوقه و دفاع از قلمروی خود را به فرجام رسانند. یا اگر مثلاً در یک جنگل، مسیرِ مورچه‌ها بر اثر حادثه‌ای ویران شود ابتدا یک وضعیت آشوبمند در جامعه‌ی مورچه‌ها بوجود می‌آید، مورچه‌ها پخش و پلا می‌شوند ولی طولی نمی‌کشد که با نشانه‌گذاری از طریق فرومون‌های[11] خود به طور خودسامان، نظم برقرار می‌شود.

گفتنی است که مغز خود ما انسان‌ها نیز عملاً مانند یک هوش جمعی عمل می‌کند! مغز انسان حدود ۱۰۰ میلیارد سلولِ عصبی (Neuron) دارد. هر نویرون فقط بخش بسیار کوچکی از اطلاعات را در خود حمل می‌کند. از این رو، یک نویرون به خودی خود هیچ وظیفه‌ای را نمی‌تواند به فرجام برساند. ولی مجموعه‌ی نویرون‌های مغز در همبستگی و همکاری با هم چیزی می‌‌آفرینند که ما به آن هوش می‌گوییم. بر اساس همین شناخت، وزارت دفاع آمریکا پروژه تولید ریزپهپادهایی هوشمند زیر عنوان «پردیکس» (Perdix) را راه اندازی کرد. این ریزپهپادها مانند نویرون‌های مغز عمل می‌کنند. ریزپهپادهای هوشمند در مقیاس وسیع توسط هواپیماها در مناطق مورد هدف پخش می‌شوند، هر کدام از آنها مانند یک «نویرون» یا «مورچه» عمل می‌کنند ولی در نهایت به مثابه‌ی یک کل تصمیم‌گیری می‌کنند. آنها به اصطلاح مانند یک «ابر ارگانیسم» عمل کرده و می‌توانند در عملیات شناسایی، دفاعی یا تهاجمی مورد استفاده قرار گیرند.

همانگونه که خواننده مشاهده می‌کند هر حوزه‌ای تلاش می‌کند که برای بهینه‌سازی وظایف خود از هوش جمعی استفاده کند. بنابراین «هوش جمعی» نه یک نظریه انتزاعی بلکه یک نظریه کاربردی است.

حال این پرسش طرح می‌شود که چرا همیشه هوش جمعی از هوش فردی کارشناسانه به نتایج بهتر و دقیق‌تر می‌رسد؟ این شناخت، یک شناختِ تجربی (Empirical) است و بارها و بارها ما این پدیده را در موارد گوناگون و در حوزه‌های متفاوت مشاهده کرده‌ایم.

در نمونه‌هایی که در بالا آورده شده می‌دانیم که میانگین به دست آمده، آمیزه‌ای‌ست از «دانش» و «سُهش» (احساس درونی). یعنی برخی انسان‌ها بر پایه‌ی دانش و داده‌های خود تصمیم می‌گیرند و برخی دیگر بر پایه‌ی سُهش خود یا آمیزه‌ای از هر دو. ولی چرا نتیجه همواره درست از آب در می‌آید؟

مطالعات تاکنونی هنوز علتِ واقعی این پدیده را نتوانسته‌اند توضیح بدهند. شاید بتوان آن را با نظریه گرانش (نیروی جاذبه) مقایسه کرد که ما هنوز یک پاسخ دقیق و نهایی برای آن نیافته‌ایم. از زمان نیوتن تا کنون درباره نیروی جاذبه نظریه‌های گوناگون عرضه شده است. با این وجود، این نیرو وجود دارد و ما هر لحظه در زندگی روزمره خود آن را تجربه می‌کنیم و حتا بسیاری از فناوری‌های خود را با اتکاء به آن می‌سازیم. خلاصه این که هنوز دانش‌مان به آن حدی نیست که بتوانیم دقیقاً بگوییم که چرا هوش جمعی نسبت به هوش فردی کارشناسانه بهتر و دقیق‌تر عمل می‌کند.

البته در این جا یک پرسش اساسی دیگر طرح می‌شود: آیا هوش مصنوعی نمی‌تواند به مسایل ما در آینده پاسخ بدهد؟ اگر می‌تواند پس چه نیازی به هوش جمعی داریم؟

همانگونه در سلسله مقالات «از میمون تا هوش مصنوعی»[12] گفته شد ما هم اکنون نه در عصر «هوش مصنوعی فراگیر» بلکه در عصر ماشین‌های هوشمند هستیم. ماشین‌های هوشمند با هوش مصنوعی فراگیر فرق دارند. و حتا در آینده بسیار دور که هوش مصنوعی فراگیر بوجود آید، باز هم هوش جمعی یک گام بزرگ از آن فراتر خواهد بود. از سوی دیگر نباید فراموش کرد که هوش مصنوعی – چه ماشین هوشمند، چه هوش مصنوعی فراگیر- فقط و فقط بر اساس منطقِ ریاضیات عمل یا محاسبه می‌کند در حالی که هوشِ جمعیِ انسان‌ها، هم منطقی (ریاضی) و هم سُهشی است. و درست به همین دلیل، «مرکز ام. آی. تی برای هوش جمعی» این پرسش کلیدی را طرح کرده است:

How can people and computers be connected so that collectively they act more intelligently than any individual, group, or computer has ever done before? (http://cci.mit.edu)

«چگونه می‌توان به بهترین نحو کامپیوتر و انسان‌ها را به هم پیوند زد تا هوشمندانه‌تر از هر فرد، گروه یا کامپیوتر عمل نمایند».

در اینجا نباید فراموش کرد که هر آنچه در ماشین‌های هوشمند به صورت آلگوریتم‌ (منطقِ ریاضی) بیان می‌شود، بازتاب منطقِ خود ماست که صرفاً سرعتِ محاسبات را به درجه بسیار بالایی ارتقا داده است. به عبارتی، ماشین‌های هوشمند / هوش مصنوعی توسط خود ما ساخته و پرداخته شده و نمی‌توانند چیزی فراانسانی باشند؛ به عبارتی، هوش مصنوعی بیانگرِ بخشِ منطقی و قابل‌ِ محاسبه (یعنی ریاضی) ما انسان‌هاست ولی از بخشِ احساسی با آشوبمندِ ما انسان‌ها بی‌بهره است. اساساً می‌توان کنش‌ها و واکنش‌های مغزِ انسان را در یک فرآیند معین قابل رویت کرد.

در صفحه رسمی پژوهشگاه ماکس پلانک درباره چگونگی کارکرد مغز آمده است:

«هر یک از حدود ۱۰۰ میلیارد سلول عصبیِ مغز انسان، از طریق زائده‌های رشته‌مانند – به اصطلاح دندریت‌ها- سیگنال‌هایی را از سلول‌های دیگر دریافت می‌نند، آنها را با هم مقایسه و پردازش می‌کند تا سرانجام سیگنال الکتریکی خود را تشکیل دهند، سیگنالی که از طریق آکسونِ رشته‌مانندی به سطر بعدی منتقل می‌شود».

به زبان ساده می‌توان گفت که تمامی اطلاعاتی که دریافت می‌کنیم در مغزمان به صورتِ داده‌های شیمیایی-الکتریکی در می‌آیند و سپس با نیروی الکتریکی از یک نقطه به نقطه دیگر در مغزمان انتقال می‌یابد. به همین دلیل، می‌توان این پیام‌های شیمیایی-الکتریکی مغز را رمزگشایی و سرانجام «قابل رویت» کرد. خوانندگان، احتمالاً «نوار مغزی»[13] را می‌شناسند که بر همین پرنسیپ استوار است.

باری، وقتی بتوان سیگنال‌های مغز را روی نوار آورد طبعاً می‌توان آنها را به صورت دیجیتالی نیز در آورد. فناوری شناختِ سیگنال‌های مغز تا بدانجا پیش رفته که برخی از کارشناسان و شرکت‌هایی که در حوزه عصب‌شناسی مغز کار می‌کنند بر این نظرند که می‌توان «یک کپی دیجیتال از مغز انسان» به دست آورد. می‌توان گفت که جهانِ دیجیتال، بازتاب جهان منطقی / ریاضی مغز ما انسان‌هاست، با این تفاوت که سرعت محاسبات آن از سرعت محاسباتِ تک تک ما انسان‌ها بسیار بالاتر است.

البته همه ما به خوبی می‌دانیم که تصمیم‌گیری‌های روزانه ما، چه کلان باشند چه خُرد، فقط منطقی نیستند بلکه همیشه با «سُهش یا احساس درونی» آمیخته هستند. درست در همین جا انسان و کامپیوتر از هم متفاوت می‌شوند: کامپیوتر به مثابه یک پدیده‌ی صرفاً منطقی (ریاضی) و انسان به مثابه یک پدیده هیبرید (ترکیبی) از منطق (ریاضیات یا محاسبه‌پذیری) و سُهش (آشوب یا محاسبه‌ناپذیری).

یک بار دیگر به نمونه‌های گفته شده در بالا برگردیم! در همه موارد بالا خطای انسانی، افراط و تفریط، همیشه وجود دارد. برای نمونه در مورد تشخیص تعداد مجسمه‌های سرخ در جعبه شیشه‌ای حداقل گمانه‌زنی 237 تا و حداکثر گمانه‌زنی 17547 تا، ولی میانگین 1019 بود. برای همه موارد دیگر چه امروز و چه در آینده، ما همیشه با چنین اختلافات در گمانه‌زنی، ارزیابی یا سنجش روبرو خواهیم بود. ولی نتیجه مهم است: همه کسانی که در تصمیم‌گیری‌ها شرکت کرده بودند / یا می‌کنند «خرسند و شاد» خواهند بود، چه آن کسانی که حداقل (تفریط) را گفته و چه آن کسانی که حداکثر (افراط) را. در یک تصمیم‌گیری جمعی (هوش جمعی)، فرد از سُهش خود (احساس درونیِ خود) صرف‌نظر نمی‌کند،‌ هر فرد، با جنبه‌های «خوب» و «بد»، «توانایی‌ها» و «ناتوانی‌ها»‌ی خود، وارد عمل تصمیم‌گیری می‌شود. در واقع،‌ هوش جمعی نه تنها به معنی ابطالِ فردیت نیست، بلکه تأکید بر فردیت است،‌ با همه‌ی خطاها و راستی‌هایش. به عبارتی،‌ میانگین به دست آمده همان «خردِ جمعی» است، یعنی نقطه‌ای که افراط و تفریط در ظرفِ جمع، از یک سو محو می‌شوند ولی از سوی دیگر از عناصر مهم و تعیین‌کننده در این مجموعه متنوع هستند.

پیش‌شرط‌های شکل‌گیری هوش جمعی

برای پدیدار شدن یا تحققِ هوش جمعی چند پیش‌شرط بنیادین ضروری است:

۱- گونه‌گونی[14] (تنوع) افراد

۲- نبودِ یک مرکز فرماندهی (نامتمرکزی) [15]

۳- استقلال فردی

هر چه یک جمع بزرگ‌تر و متنوع‌تر باشد، کیفیتِ درستی تصمیم‌ها ناب‌تر و درجه‌ی نادرستی (درجه ناخلوصی) آن کمتر است. یک پارامتر دیگر بر درجه خلوص نتایج تصمیمات مؤثر است و آن استقلال فردی شرکت‌کنندگان است. یعنی فرد شرکت‌کننده در یک جمع معین در بهترین حالت نباید ایدئولوژیک و یا تحتِ تأثیر یک مرکز فکری باشد. بنابراین «استقلال» در اینجا یعنی استقلال فکری، چیزی که ما در زبان محاوره می‌گوییم «هر کس، خودش باشد». پس، روند تصمیم‌گیری‌ها باید به گونه‌ای باشد که هیچ فرد یا گروه کوچکی نتواند دیگر اعضا را تحتِ تأثیر گرایش خود قرار بدهد. به عبارتی ساختار سازمانی باید به گونه‌ای باشد که به هیچ کس یا گروهی در جمع این امکان را ندهد که به اصطلاح «صدایش را بلندتر از دیگران» کند.

در این جا فقط به اصطلاح نوکی زده شده به موضوع هوش جمعی تا خواننده یک تصور کلی در ذهن خود داشته باشد که چرا چپ ملی هویت خود را با تحقق هوش جمعی رقم می‌زند. طبعاً در آینده روی این موضوع بیشتر مکث خواهیم کرد. خوانندگان علاقه‌مند به این موضوع می‌توانند با یک جستجوی کوچک به منابع و کتاب‌های اصلی هوش جمعی دسترسی پیدا کنند. یکی از کتاب‌ها که البته بیش از بیست سال پیش نوشته شده، کتاب زیر است که هوش جمعی را زیر عنوان «جهان‌بینی مشارکتی» مورد مطالعه قرار می‌دهد و می‌توان آن را یکی از کتاب‌های اصلی نظری در این حوزه نامید:

Skrbina, David: Participation, Organization and Mind: Toward a Participatory Worldview. 2001 / University of Bath.

ادامه دارد

—————————————————–

[1] https://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/114527/

[2] Collective Intelligence

[3] با یک جستجوی کوچک در اینترنت و درج Collective Intelligence / Kollektive Intelligenz می‌توان به سدها کتاب، رساله، مقاله، فروم‌ها دست یافت. بویژه در ویکی‌پدیا انگلیسی زبان درباره هوش جمعی، منابع و کتاب‌شناسی ارزشمندی در این درباره عرضه شده است.

[4] I, Robot

[5] Superorganism

[6] برای پرندگان و ماهی‌ها و غیره عمدتاً از فنواژه هوش فوجی swarm intelligence استفاده می‌شود.

[7] Self-Organisation

[8] Crowdclicker

[9] German Speaker Association (GSA)

[10] Deborah M. Gordon

[11] Pheromone

[12] https://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/112819/

[13] Electroencephalography (EEG)

[14] Diversity

[15] Decentral